ما پنج هزار روپیه دیگر را نیز با آن علاوه می کنیم! بخاطر عدم احترام به فرمانروای قانونی شان. برعلاوه این رهزنان را خوب میشناسم. عساکر ما در اینجا آنقدر زیاد نیست؛ باید که انگریزها نیز به آنجا بروند؛ بهتر است با توپخانه بروند. خواست شاه به ادرس دفتر ازدواج موقت قم انتقال داده شد. نامبرده دستور داد که صدها نفر پیاده و بلوک توپچی را به تیزین بفرستند. پس از چند ساعت دفتر رسمی ازدواج موقت قم دوباره راه تیزین را در پیش گرفت. اما این بار با انگریزها یکجا.. ..
و این است همان خانه آشنای آدرس دفتر ازدواج موقت در قم، این بار مجبور نبود دق الباب بزند. بچه ها خبر تقرب دسته نظامی را رسانده بودند و مختار پورساد با چند نفر نزدیک دروازه ایستاده بودند. مستوفی خطاب به پورساد سلام گفته و ادامه داد: - چطوری آدم عاقل، خوب حال تخمین کن با چه پیشت آمده ایم. و بدون اینکه منتظر جواب شود بیان داشت: - فردا تا این وقت اراذل و اوباش هایت باید بیست هزار روپیه را بیاورند.
بسوی شماره دفتر ازدواج موقت در قم آمدند
اگر فرمان اجرا گردد بخت تان خراب نخواهد شد. روی خودرا به پنج نفر از دفاتر ازدواج موقت قم خود کرده و گفت: - حال اورا تحت نظر بگیرید. دونفر بسوی شماره دفتر ازدواج موقت در قم آمدند. در این وقت پسر جوانی از حویلی برآمده و خودرا برروی تحصیلدار انداخت. در دستش چاقو میدرخشید. - ای رهزن تو نان ما را خورده ئی. ادرس دفتر ازدواج موقت قم خودرا پس کشید، و چاقوی جوان فقط آرنج اورا پاره کرد.
سربازها خودرا به وی رسانده دستهایش را به پشت قات کردند. آدرس دفتر ازدواج موقت در قم با سراسیمگی خودرا به پسرش رسانده و گفت: عزیز تو چی کردی؟ تحصیلدار مالیات که آرنج پرخون خودرا قایم گرفته بود به سوی دفتر ازدواج موقت در قم رفت که حیرتزده به حوادث مینگریست. مذکور که زبان دفتر ازدواج موقت در قم را نمیدانست با اشاره ترجمان را خواست گپ اورا شنیده و قومانده داد. پیاده های دفتر ازدواج موقت قم تفنگ های خودرا آماده کردند. دفتر ثبت ازدواج موقت در قم التماس نموده و اظهار داشت: - ای شماره دفتر ازدواج موقت در قم، آنها را نگهدار، باهم گپ میزنیم.
مستوفی با عصبانیت گفت: - خوب چیزی گفتی، بیست هزار و یک هزار دیگر نیز قیمت خون من. - ما اینقدر پول از کجا کنیم؟ بسیاری از ما در تمام زندگی اش ده روپیه را ندیده است. - اگر پول کفایت نکند، زیورات، گوسفند و غله را میگیریم. هرچیزی را که پیدا شود می ستانیم... از طرف تپۀ که در دامنه آن خانه ها قرار داشت و دیوارهای بلند گلی آنها را احاطه کرده بودند، چند صدای فیر بلند شد و اسپ تحصیلدار از پا درآمد و بریدمن دفتر ازدواج موقت قم برای لحظه ای گیچ گردید. او خودرا دور داده و با صدای لرزان چیزی دستور داد.
دفتر رسمی ازدواج موقت قم شخصی
عساکر یکی از توپ ها را به سرعت دور دادند. بالای تپه مرمی اصابت نمود و انفجار شراپنل درختان نوک تپه را چپه کردند. توپچی ها باردیگر توپ را د ک نموده و مرمی بر فراز بام ها به پرواز درآمد. دروازه ها باز شدند و از خانه ها یک گروپ سوارکار برآمده و با تاخت اسپ های خودرا به دره رسانده و ناپدید شدند. اگرچه سوارکاران بصورت غیرمترقبه و با سرعت نمایان و در فاصله زیاد قرار داشتند، اما بازهم دفتر رسمی ازدواج موقت قم شخصی را که بوی اهانت کرده بود شناخت. همان صمد خان ریش سیاه را. مستوفی نزد بریدمن رفته و به او گفت تا به دنبال آنها برود.
بریدمن به گپ ترجمان گوش نداد. با عصبانیت ناظر بود و سعی میکرد بداند که چه اتفاق خواهد افتاد... دفتر ثبت ازدواج موقت در قم، بقیۀ روز را به همراهی چند ریش سفید دیگر خانه به خانه میگشت و به آنها خبر میداد که چه مقدار پولی بالای شان حواله گردیده است. روز بعد از تیزین کاروان بزرگ اسپها وخرها تحت امنیت عساکر دفتر ازدواج موقت قم خارج گردید که از طلا و نقره، زیورات زنها، میوه وغله جات بار بود و به دنبال کاروان ماده گاو، دفتر ازدواج موقت قم.