زن صیغه ای یزد زمزمه کنان پرسید - زنان صیغه ای یزد چه میخواهید بکنید؟ چرا؟. - این دغل کار متقلب گژدم صفت با مغز گوسفند، ما را فریب داده است. برای زندگی اش فقط سه دقیقه مانده است. شخص افتاده بر زمین، بسان سوسمار خزیده و به بوسیدن بوت شجاع پرداخت. شاه اورا عقب زد و بوت را از پا کشیده و با غیظ و شدت بر سرش کوبیده رفت و آن شخص حتی از ضربات سر خودرا محافظت نمیکرد.
دروازه باز شد، مرد کوتاه قدی که موزه به پا، چپن برتن و شال برکمر بسته بود؛ داخل اتاق گردید. - کریم، گردنش را بزن. شخص زمین افتاده بر خود لرزید، زوزه کشید و خودرا به پا شاه مالید. زن صیغه ای یزد میخواست برون برود، اما مثلیکه پاهایش به زمین چسپیده بود. همان کریم نام، پیش آمده و شخص افتاده را تکان داد تا برخیزد. اما نتوانست آنرا سرپا ایستاده کند، بیچاره زانوانش از قوت افتاده بود. زن صیغه ای با یک دست از موهایش گرفت و سرش را عقب زد و بادست دیگر خود چاقوی را که به شال کمر بسته بود گرفت و تیغ چاقو درخشید.
با اشاره زن صیغه ای را متوقف ساخت
در همین لحظه شاه با اشاره زن صیغه ای را متوقف ساخت گفت: - ما تصمیم خودرا تغییر دادیم، به احترام مهمان صاحب و درین روز خوشی، تنها گوشهایش را ببر و بگذار برای همیش مدح و ثنا ما را بگوید. تیغ دوبار درخشید و پرده های گوش پرخون به زمین افتادند. مجازات شده را به بیرون کش کردند. بوت های شاه را پیشش آوردند و او به آهستگی پاهای خودرا در آنها فرو برد. شجاع لبخند زنان بسوی زن صیغه ای یزددور خورد: دوست ما درباره چه میخواست با ما صحبت کند؟ این جمله با چنان آرامی ادا شد که گویی اصلا چیزی واقع نشده است.
زن صیغه ای یزدکه به مشکل بردلبدی خود فایق آمده بود، پیشنهاد کرد تا صحبت برای زمان دیگری موکول گردد و قصر را ترک گفت. او از عقب خویش، نیشخند حقارت آمیزی را احساس میکرد. ویلیام حی وقتی بخانه بازگشت؛ موهن لال را نزد خود خواسته و به او دستور داد بداند در قصر چه واقع شده بود. موهن لال مدت کمی غیابت نمود. در دربار زنان صیغه ای یزد نمی توانست رازی وجود داشته باشد که قیمت آن بیشتر از یک روپیه با شد.
زن صیغه ای یزد از شنیدن القاب خویش فوق العاده خوشحال و خرسند میشود
موهن لال مانند همیشه وقتی که کدام اطلاع یا خبری را بازگویی میکرد، مکارانه لبخند زد و چشمان بزرگ سیاه خودرا تنگ ساخت و اظهار داشت: - در آنجا چیز خاصی اتفاق نه افتاده که برای عالیجاه سفیر وزیرمختار جالب باشد.) موهن لال دقیقا میدانست که زن صیغه ای یزد از شنیدن القاب خویش فوق العاده خوشحال و خرسند میشود (صرف زنان صیغه ای یزد ایشان بالای یکی از نزدیکان خود قهر شده بود. زیرا آن شخص مزد اضافی گرفته بود، اما موفق نشد بود که جوش و خروش لازم را در زمان تاج پوشی در جاده های شهر بوجود بیاورد و زنان صیغه ای یزد دید که حین نشستن برتخت پدران آن طوری که وی تصور میکرد از او استقبال به عمل نیامد.
هنوز زن صیغه ای یزدموفق نشده بود که صحنه چشم دید خود در قصر را فراموش نماید که خبر دیگری ویرا مبهوت ساخت: در نزدیک خانۀ که سرقوماندان کین اقامت داشت، جمعیت بزرگ از افسران و سربازان انگلیس که از کدام چیزی بسیار آشفته بودند، جمع شده بودند. در اثر غالمغال و چیغ آنها شخص کین بیرون آمد و جمعیت به کنار رفت و در برابر جنرال دو تذکره نمایان شد که در آن دونفر با لباس بریدمنی زنان صیغه ای یزد افتاده بودند.
چه اتفاق افتاده؟ چند نفر همزمان آغاز به سخن کردند. از سخن های بی ربط آنها، جنرال کین نتوانست چیزی بفهمد. لذا دستور داد تا یک نفر صحبت کند. - شما تورن درست به من جواب بدهید که گپ از چه قرار است؟ تورن توپچی سواره نظام بنگال که کلاه مسی رنگ برسر، بالاپوش پلنگی برتن و موزه های بلند آهویی به پا داشت، پیش برآمد، سینه خودرا کشیده گرفت و با صدای بلند و غور جواب داد: - زنان صیغه ای یزد، بودند.