پری: چه خبرته ترالن؟! یکم یواشتر، دستم کنده شد! -نترس بهترین اپلیکیشن دوست یابی ایفون! با یه کشیدن آروم نمردی. -از دست تو! حاال چیکارم داری؟ -چیه مشکلی داره با زنداداشم خلوت کنم؟ گونههاش سرخ شد و گفت: -دیوونه؟! -چرا لبو شدی؟ نترس اپلیکیشن دوستیابی ایفون در ایران اینجا نیست، من خواهرشم. یکی به بازوم زد و دنبالم افتاد. اپلیکیشن دوست یابی ایرانی ایفون میدوییدم که محکم به یکی خوردم و هر دومون روی زمین افتادیم. برگشتم و نگاهم با نگاه اپلیکیشن دوستیابی ایفون گره خورد، با اخم داشت نگاهم میکرد. از روی زمین بلند شد و لباساش رو تکوند. اپليكيشن دوست يابي ios: مگه بچهای که بدو بدو راه انداختی؟ -چته عمو؟ ندیدمت بهت خوردم! اهورا: ادب هم که نداری!
-بهترین اپلیکیشن دوست یابی ایفون چه میدونستم
تو داری برای کل عالم بسه. چپ چپ نگاهم کرد و رفت. -حال تو رو نگیرم ترالن نیستم. پری: بیچاره رو چیکارش داری؟ تقصیر خودت بود که بهش خوردی. -بهترین اپلیکیشن دوست یابی ایفون چه میدونستم این ببوگالبی جلو روم سبز میشه؟ پری خندید و گفت: -دیوونهای دیگه! -واال خب! -باشه حاال بیا بریم، االن همه کباب میخورن استخوناش برای ما میمونه. پیش بقیه رفتیم. داشتن سفره رو مینداختن. همه مون دور سفره نشستیم و من وسط هیراد و اپلیکیشن دوستیابی برای ایفون افتادم. هیراد سس رو بهم داد تا روی کباب بزنم. اپليكيشن دوست يابي ios هم از جاش بلند شد تا دستاش رو بشوره و بیاد. یه فکری به ذهنم رسید. با سس یه دایرهی کوچیک کنارم کشیدم جایی که اهورا نشسته بود، کسی هم متوجه کارم نشد.
اینم عاقبت اخم کردنت اپلیکیشن دوستیابی ایفون! مشغوا خوردن بودیم که اهورا هم اومد و سرجاش نشست. لبخندی شیطانی زدم و لیوان دوغم رو سرکشیدم. سفره رو جمع کردیم و همگی بلند شدیم. هرکی پشت اهورا رو دید زد زیر خنده، یه دایرهی قرمز رنگ روی شلوارش افتاده بود؛ مثل دخترا اپلیکیشن دوست یابی ایرانی ایفون چیز شده! با صدای بلند زدم زیر خنده، اهورای بیچاره گیج همه رو نگاه میکرد که بهش میخندیدن. هیراد جلو اومد و اپليكيشن دوست يابي ios رو برگردوند و دایره رو دید و با صدای بلند زد زیر خنده.
اپلیکیشن دوستیابی برای ایفون عصبانی شد
اپلیکیشن دوستیابی برای ایفون عصبانی شد و گفت: -چتونه؟! اپلیکیشن دوستیابی ایفون در ایران گوشیش رو برداشت و از پشتش عکس گرفت و بهش نشون داد. اهورا اول خندید و بعد اخم پیشونیش رو پر کرد.
برگشت و نگاهی پر غضب به من انداخت. ایستادن و جایز ندونستم و پا به فرار گذاشتم، اپلیکیشن دوستیابی ایفون هم پشت سرم... من میدوییدم اون دنبالم میاومد. تا اینکه پام به چوبی گیر کرد و داشتم میافتادم که یکی بغلم کرد. چشمام رو باز کردم و صورت اهورا رو دیدم، غرق چشمام شده بود. -حاال من رو مسخرهی عالم میکنی؟! -نه، کی گفته من بودم؟ -از دوییدنت معلوم بود! -بهترین اپلیکیشن دوست یابی ایفون... تا خواستم حرفی بزنم شروع کرد به اپلیکیشن دوست یابی ایرانی ایفون دادنم، منم روی قلقلک دادن حساس! از ته دل میخندیدم، هیراد اومد و به دادم رسید.
من رو از اهورا جدا کرد و همه با صدای بلند میخندیدن. با خنده نگاهم رو دور باغ میچرخوندم که پشت یه درخت نگاهم تو نگاه آشنایی گره خورد. با حسرت نگاهم کرد و از اونجا دور شد. چند بار چشمام رو باز و بسته کردم. شاید خیاالتی شدم! آرشام اینجا چیکار میکنه آخه؟! اما مطمئنم خودش بود؛ یعنی همه کارام رو با اپلیکیشن دوستیابی ایفون دیده؟ خب ببینه! اون اینجا چیکار میکنه؟ بهترین اپلیکیشن دوست یابی ایفون چهجوری ما رو پیداکرده؟ مگه اون آلمان نبود؟ حتما خیاالتی شدم! بیخیال افکارم شدم و همگی سوار ماشین شدیم تا برگردیم به شرکت و از اونجا راهی خونههامون بشیم. دم شرکت رسیدیم که دیدیم همه جمع شدن جلوی شرکت و یکی داره شیشهها رو میشکونه. هیراد و اپليكيشن دوست يابي ios سریع پیاده شدن و سمت مرده رفتن. منم پیاده شدم و با عجله خودم رو بهشون رسوندم. هیراد و اپلیکیشن دوستیابی برای ایفون دستای یه مرد رو گرفته بودن و گوشهای میکشیدنش، مرد هم هرچی از دهنش در میاومد بارشون میکرد. اپلیکیشن دوستیابی ایفون در ایران مردم رو پراکنده کرد