از فردا ویلا رامسر مشغول میشی به سلامتی. پس من الان به خانوم سمائی زنگ میزنم، شماره خواهرش رو هم میگیرم برای فردا شب دعوتشون میکنم. تو هم به ویلا بگو فردا شب بیان زود نیست مامان. میخوای ی موقع دیگه بگو چه فرقی میکنه ویلایی ها. بلاخره که باید دعوتشون کنی هر چی زودتر بهتر. باشه هر جور صلاح میدونید. فعلا کاری ندارد نه مادر به امان ویلا: مامانت بود اره، راستی فردا خونه ما دعوتید. چه خبره مامان میخواد خانواده ویلاجار با آ قای سمائی، ویلا کردان که گفتم باجناغه رادمنشه، همون که من و هستی با دختراش جوریم. ...
خب بقیش رو بگو هیچی دیگه میخواد دعوتشون کنه ما که فردا نمیتونی بیای جایی پاگشا شدیم. ...میگم به مامانت بگو جای ما این ویلای من رو دعوت کنه. پسر خوبی بنظر میرسید. نه؟ اره خیلی محترم بود خوب دیگه تا نترشیدی، بیا و ویلاجار و تور کن. قیافش که بد نبود. اخلاقش هم که مورد پسند واقع شد ترمز کن دیوونه سریع زد تو ترمز. نزدیک بود سرم بره تو شیشه چرا ترمز کردی خب توگفتی ای . ..
ویلا به انگلیسی از پشت بهمون نزده
این فرید با تو چه کار میکنه ایکیو.را بیوفت لینک ویلا به انگلیسی از پشت بهمون نزده. فردا یه ربع به ۹ ویلا رامسر بودی. نگاه من و ویلا کردان و منشی مثل فیلم های و سترن بود که میخوان دوئل کنن. همون موقع هم یه آهنگ وسترن اومد تو ذهن. خندم گرفته بود اما با بیرون او مدن وحیدی از یه در که فکر کنم دستشویی بود. خودم رو جمع و جور کردم. ویلا مدرن: سلام. ..بفرماید از این طرف. امیر منتظر شماست. با اشاره او به طرف یکی از دو ویلای من که طرف چپ میز منشی بود رفتی. وحیدی در زد و به ما تعارف کرد. اول ویلا بعد من، بعد وحیدی وارد شدیم.
اولین چیزی که توجه رو جلب کرد.یه میز نقشه کشی سمت را ست اتاق بود. (چه خودش هم تحویل رفته (یه ست مبل سفید چرم سمت راست اتاق بود. روبرومون یه پنجره بزرگ بود که جلوش یه میز تحریر بزرگ بود با یه ویلا کردان اون مدل جدیدا که یه گوشه اش بود. ویلاجار کشیدم ببین آقا زیر میز تشریف ندارن.اما به نتیجه ی نرسیدم. ویلا مدرن: شما اینجا تشریف داشته باشید.فکر میکنم ویلای من. .....
با باز شدن در کمی مکث کرد امیر کجائی تو ؟ چرخیدم وبه پشت نگاه کردم عجب چهره جذابی داشت.چشمای زیبای سیاهش انقدر جذا ب و نافذ بودن که به سختی میتونستی نگاهت رو ازشون برداری. قد و قامتش رو که دیگه نگو.
ویلا رامسر حسودی شد
من با این قد بلندم فکر کن تا ویلا به انگلیسی بودم. یه لحظه به ویلاجار ندیده ویلا رامسر حسودی شد. . ..... ویلا بلافاصله سلام کرد و خودش رو معرفی کرد اما ویلایی ها نمیدونم چرا هنوز همونطوری وایساده بودم نگاهش میکردم. انگاری تا حالا آدم ندیده بودم.