و گفت: -عزیزم لباساتون خانم هاي متقاضي ازدواج موقت آمادهست. فقط من تحویلشون بدم یا خودتون تحویل میگیرید؟ دستش رو که دراز کرده بود گرفتم و فشردم و همون بین هالهی فرانک رو هم بررسی کردم. درد نکنه. دیاکو میاد تحویل میگیره. خانم هاي متقاضي ازدواج موقت یکی انسان بود! فرانک جلو رفت و پشت سرش سهیل راه افتاد. جیکوب و ایمان هم پشت سر سهیل رفتن تا به موقع اقدام کنن. من جلوتر رفتم و شروع کردم به حرفهای بیخودی زدن تا حواس فرانک رو پرت کنم و سهیل رو فراموش کنه. تا در باغ برای فرانک چرت و پرت گفتم و آخر هم بهش فهموندم که سهیل فعال نمیاد و عکس خانمهای متقاضی ازدواج موقت تهران، استان تهران تنها بره. در رو بستم و نفس عمیقی کشیدم.
با قدمهای خانم هاي متقاضي ازدواج موقت خودم رو به سالن رسوندم. در رو باز کردم و نگاهی به سالن برافروخته انداختم. سهیل رو هم مثل زیلوس مهار کرده بودن. فکرش برای تبدیل خودش به دستی به صورتم کشیدم و به هوای برفی خیره شدم. یک ساعتی میشد که از رشت رد شده بودیم و فکر میکنم تا یک ساعت دیگه به فرودگاه برسیم. حواسم رفت پی حرفهای ایمان. یه دروغ دیگه رو شد.
شماره تلفن اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت یه ساحرهست
البته دروغ که نه! یه راز. شماره تلفن اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت یه ساحرهست. مثل سام؛ اما با دوز بیشتر! اعتماد بهنفس ایمان ستودنیه. چهقدر عکس خانمهای متقاضی ازدواج موقت رو دستِ باال گرفته. مثال شماره تلفن اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت و سام نقشه بریزن که ایمان رو پیش من خراب کنن.
خندهای تحویل خودم دادم. ندا کامل بهطرفم خم شد و با صدای بسیار آرومی گفت: -ایمان با هلیا بحثش شد. برگشتم و کنجکاو به چشمهاش که توی میلیمتری چشمهام بود نگاه کردم. خم شد و توی گوشم گفت: -ایمان حرفهای خوبی به هلیا نزد؛ یعنی بهتره بگم فحش و فحشکاری شد. پرسیدم: -پس من کجا بودم؟ آروم جواب داد: -خانم هاي متقاضي ازدواج موقت! فکر کنم درگیر طیکل بودی. خالصه که دعواشون شد. برای همین شماره تلفن اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت نرفت توی عکس خانمهای متقاضی ازدواج موقت تهران، استان تهران اونها.
زیرچشمی به هلیا که به بیرون خیره بود نگاه کردم و پرسیدم: -نفهمیدی برای چی؟ وقتی جواب نداد نگاه از هلیا گرفتم و به صورتش خیره شدم. گفت: -چرا راستش! پرسیدم: -خب واسه چی؟ -سر تو بود. یهکم از بحثشون اسم تو رو هم میبردن.
عکس خانمهای متقاضی ازدواج موقت هم فحش دادن؟
دقیق نگاهش کردم و پرسیدم: -به عکس خانمهای متقاضی ازدواج موقت هم فحش دادن؟ نچی کرد و گفت: سرم رو تکون دادم و به پشتی صندلی خیره شدم. معنی کارهای عکس خانمهای متقاضی ازدواج موقت تهران، استان تهران رو نمیفهمم. از شرش به تونه بابا. پناه میبرم. این موجود خیلی عجیبه! مثال چه بحثی بوده که من هم بودم؟ یعنی ایمان به خاطر من باهاش دعوا کرده؟ سرم رو به صندلی تکیه دادم و به سکوت جاده خیره شدم. از ماشین پیاده شدم و پالتوم رو مرتب کردم.
جیکوب پیاده شد و رفت لبهی ماشین ایستاد تا وسایل رو از باربند باز کنه. یهکم به خاطر پاسپورتهای جعلی استرس داشتم. عکس خانمهای متقاضی ازدواج موقت برف نیومده بود؛ اما سوز سردی داشت. نیم ساعت بعد همه شماره تلفن اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت سالن پروازهای خارجی منتظر بودیم. جلو رفتم و به جیکوب که به طرفمون میاومد خیره شدم. جلوم ایستاد و گفت: -شانس آوردیم. توی این هفته تنها پروازش امروز بوده. شانس دیگهمون اینه که 2۱ عکس خانمهای متقاضی ازدواج موقت به خاطر هوای اونجا سفرشون رو کنسل کردن؛ اما ساعت 5 پروازه. -مهم نیست. یه 5 عکس خانمهای متقاضی ازدواج موقت تهران، استان تهران معطلی داره فوقش. برگشتم و روی صندلی نشستم.