زن صیغه یزد را کنار گذاشت. - تمام شد. کار شیطان لعین است، خاصتا او به پشتی دیوان تکیه داده ومجدد اً در خاطرات فرو رفت در اینجا در کابل، همه اش دوسال قبل باهم گفتگو میکردند، دو دشمن، واین بریدمن تندزبان به حق علاقه اورا جلب کرد. - نه مانند این آقای چاق و از خودراضی که در پهلویش نشسته است. این آدم از خودراضی گویا میتواند به همه بیاموزد، دربارۀ هرچیز قضاوت کند و همه را به دسایس خود دخیل سازد، وحتی برای کسب کمک وی یعنی زن صیغه یزد، مراجعه کند، واقعا که شیطان است دراین میان مکناتن با دقت کاغذها را جمع کرد و مخفی ساخت و بعد از آن بطور آسوده در چوکی نشست.
شما در جملۀ کسانی شامل هستید که خبره های روسیه بشمار می آیند. خوب... من هیچ ندانستم... بیایید که این سرگذشت اسرارآمیز را که در هوتل پاریس بوقوع پیوست کمی بررسی کنیم. - سر، چه چیز را ندانستید؟ - مهمترین قست را، خانم صیغه یزد را. نه، نه، یادداشت های اورا، این کار را خودش کرد یا اینکه اورا کمک کردند، موضوع بر سر این است. لعنت بر شیطان، او چه ضرورت داشت که خودکشی کند! یا منطقی تر گفته شود که این کار ما بود. اگر اینطور باشد پس مواد و اسناد او کجاست؟ بعد از این، این مکتوب در بارۀ تقسیم پول. زدن مرمی به پیشانی خود، آن هم در آستانه ملاقات با خانم صیغه یزد، کسب رتبه گارد و مفتخر شدن به نشان. این بریدمن شما مثلی که دیوانه بود، توضیح دیگری برایش نمی توانم بیایم...
زن صیغه یزد با استواری ادامه داد
اما من علت آنرا میبینم، سر. مگر گمان نمی رود شما مرا درک کنید. برعلاوه... مکناتن با شک و تردید لبخند زد. اما زن صیغه یزد با استواری ادامه داد: - سر، من جدی گپ میزنم و از هر کلمۀ گفته شده جوابگو میباشم تا جای که به شما معلوم است سر، و برای من نیز. دولت برتانیه فشار شدید را بالای پتربورگ وارد نمود و پتربورگ مجبور شد از سیاست فعال در مشرق زمین دست بکشد، همینطور نیست.مکناتن جواب داد: - موافق هستم - یادداشت های اعتراضیه سفیر ما در دربار خانم صیغه یزد بکلی صریح و روشن بود و پتربورگ مجبور گردید سیمیونویچ را به شخص مورد قبول ما یعنی دیوگامل عوض کند و او ویکویچ را از اینجا افغانستان احضار نمود.
خانم صیغه یزد، بار دیگر خانم صیغه یزدی بدون آنکه عصبانیت خود را بپوشاند غلطی او را اصلاح کرد. اصل نکته در همین جاست، یعنی که فعالیت های او مورد تائید واقع نگردید. - مگر پذیرایی گرمی که از ویکویچ شما پس از بازگشتش به پایتخت بعمل آمد؟ خانم صیغه یزدی که معمولا با آمرین خود، خوددار بود این بار آشکارا آزردگی خودرا نشان داده گفت: - سر، مثلی که شما واقعا چیزی را که به وقوع پیوسته نمی دانید، من با بریدمن صحبت کردم.
این آدم آتشین، شریف و بی آلایش است، یعنی که بود جملۀ خود را اصلاح کرد خانم صیغه یزد عقیده داشت که با فعالیت خود میتواند به افغانستان کمک برساند. اما نتیجۀ کاملا دیگری حاصل شد. خودرا از او خلاص کردند. از وعده های که او داده بود انکار کردند، این کار بعقیدۀ من برای او بدترین چیز بود. فقط یک راه باقی می ماند وآن زدن مرمی به پیشانی خویش. نمی دانستم که شما اینطور ایدیالیست هستید یا اینکه خودرا چنان وانمود میسازید؟..
خودت خانم صیغه یزدی
مرا احمق تر از آنچه هستم شمار نکنید. این یگانه چیزی است که نمی توانم آنرا ببخشم. زیرا در برابر این ویگویچ خودت خانم صیغه یزدی با خستگی دست خودرا حرکت داده، دیگر از اصلاح کردن مکناتن به سیر آمده بود دروازه جاه و مقام دربار باز شده بود. میدانی که موضوع بر سر مقام بود و اینکه در پشت کوه قاف چه میگذرد، باید اورا کمتر نگران میساخت... ادامۀ صحبت بی مفهوم بود. زن صیغه یزد تسلیم شد.
شما همینطور فکر کنید، سر و من. از اینکه درینجا قرار دارم. ما از زندگی لذت میبریم. اگرچه در بعضی حالات لازم بود از تفنگچه استفاده شود و خاصتا از همین سبب است که ما حق نداریم قضاوت کنیم چرا بریدمن خانم صیغه یزد اینطور رفتار کرد نه طور دیگری. ویلیام حی برآشفته شده و دفعتا به حمله پرداخت.