- عذاب میکشی هم خانمهای متقاضی ازدواج موقت همدان استان همدان بدبخت. اشکی که روی گونه ام چکید رو پاک کردم. چرا این ها هیچ کدام من رو درک نمیکردند؟ چرا نمیفهمیدند که خانمهای متقاضی ازدواج موقت با غرور من بازی کرده بود؟چرا نمیفهمیدند که بدترین ناسزاها رو بارم کرده بود و با زنهایی مقایسه ام کرده بود که حتی در شان هم کالم شدن با انها نبودم. چرا چرا چرا؟ چرا همه خانمهای متقاضی ازدواج موقت کرمانشاه استان کرمانشاه فرزندم رو بر سینه میزدنند؟ من خودم میتونستم اون رو بزرگ کنم. به بهترین نحو. حتی بدون کمک خانمهای متقاضی ازدواج موقت همدان استان همدان. مگر خانمهای متقاضی ازدواج موقت چه میکرد؟ هیچ. جز اینکه پول خرج میکرد. راستی گفتم پول. من هم پول داشتم. از همان پولهایی استفاده میکردم که در بانک به نامم بود. این پولها حق فرزندم بود نباید به انها اجازه میدادم که فرزندم رو از من جدا کنند. همین پولها باعث جدایی من و سروش شده بود و حاال باید ضامن سعادت فرزندم شود.
- با دلخوری میان نصیحت های بدون مکث بنفشه پریدم و بعد از اینکه برای خانمهای متقاضی ازدواج موقت اصفهان استان اصفهان بار مانند همیشه او را از خودم رنجاندم تلفن رو قطع کردم. روی تختم نشسته بودم و نگاهم به روبرو در اینه به چهره خودم بود. چهره ای که در اینه می دیدم برای خودم هم غریب بود. این پاییز همون پاییزی نبود که می شناختم.
خانمهای متقاضی ازدواج موقت کرمانشاه استان کرمانشاه پاییز در مقابل ان نگاه گرم
خانمهای متقاضی ازدواج موقت کرمانشاه استان کرمانشاه پاییز در مقابل ان نگاه گرم تنها خانمهای متقاضی ازدواج موقت همدان استان همدان یخی بی احساسی بود که همه حسش به زندگی در وجود فرزند و مادر و خواهرش خالصه میشد. نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم دوباره به یاد فرزندم بیفتم و خانمهای متقاضی ازدواج موقت بزنم.
لباسهای بیرونم رو از تنم کنده بودم و داشتمپیرهن بلند و گشادی به تنم میکردم که در اتاقم بی مقدمه باز شد و مامان در استانه در ظاهر شد.
خانمهای متقاضی ازدواج موقت اهواز استان خوزستان حواسم به پوشاندن شکمم نبود
- چنان از ورودش جا خوردم که خانمهای متقاضی ازدواج موقت اهواز استان خوزستان حواسم به پوشاندن شکمم نبود. مامان با چشمانی گرد از حیزت به شکمم ذل زده بود. با سختی اب دهانم رو فرو خوردم و با خودم زمزمه کردم که امروز روز محاکمه است. چرا امروز من اینقدر سورپرایز میشم؟ به دادم برسه. معلوم نیست مامان چطور میخواد با این جریان کنار بیاد. ای کاش بهار بود تا دست به دامن او میدم. اما افسوس او هم منزل نبود. نفسم رو به سختی بیرون فرستادم و در مقابل نگاه بهت زده مامان با ارامش لباسم رو به تنم کردم. پس ان همه دلشوره از صبح بیخود نبود. ان از برخوردم با سروش و این هم از برخوردی که به طور حتم به مشاجره تبدیل میشود با مامان. مامان همچنان سخت و متحیر بر جا مانده بود. موهای بلندم رو جمع کردم و با همان ارامش مصنوعی خانمهای متقاضی ازدواج موقت اهواز استان خوزستان سرم گره زدم. قدم از قدم برداشتم و به سمت مامان رفتم.
- نگاه مامان همچنان روی شکمم زوم شده بود. به سمتش رفتم و در کنارش ایستادم. سعی کردم با خالصه ترین و ارامش بخش ترین کلمات موضوع را با او در میان بگذارم. نگاهش سرد و بهت زده بود. با اینکه می ترسیدم اما ندایی از دورنم به ارامشم می خواند. دستش را در دستم گرفتم. دستانش سرد بود. خانمهای متقاضی ازدواج موقت دیدگان متعجبش وحشت کرده بودم. زمزمه کردم: -خانمهای متقاضی ازدواج موقت اصفهان استان اصفهان عزیزم ببخش اگه تا حاال چیزی بهت نگفتم. مجبور بودم. خانمهای متقاضی ازدواج موقت کرمانشاه استان کرمانشاه او هیچ حرکتی نمیکرد. باز اب دهانم رو فرو خوردم و گفتم: -خانمهای متقاضی ازدواج موقت اینکه تا حاال بهت نگفتم شرمنده ام. اما باور کن منتظر فرصت بودم تا جریان باردار بودنم رو بهت بگم. و بعد دست سردش رو روی شکمم گذاشتم و با لبخند گفتم: -نمیخوای بهم بگی بچم پسره یا دختره؟ خانمهای متقاضی ازدواج موقت چشمای عسلی رنگ مامان قطره ای اشک به روی گونه اش سرازیر شد و چیزی در قلبم فرو ریخت. حی کردم کسی در سینه ام مشت می کوبه. خانمهای متقاضی ازدواج موقت اهواز استان خوزستان هنوز نگاهش به شکم برامده من بود. باز هم ادامه دادم: -مامانی این بچه من و سروش. حاصل عشق ما. خانمهای متقاضی ازدواج موقت اصفهان استان اصفهان بیا ببین چقدر بچه ام مهربونه. بیا ببین که این عزیز من رو به زندگی گره زده. خانمهای متقاضی ازدواج موقت همدان استان همدان خودت بگو چطور میتونستم بهت بگم وقتی میگفتی بچه رو نباید نگه دارم؟ بغضم ترکید و بی اختیار خودم رو در اغوش مامان انداختم و به گریه افتادم. نه این محال بود من بدون حضور عزیز دلم می مردم. خانمهای متقاضی ازدواج موقت اصفهان استان اصفهان دستهای مامان بعد از مدتی روی سرم اغاز شد و بعد هم زمزمه های خانمهای متقاضی ازدواج موقت که چون ابی بر روی اتش احساسات غلیان کرده ام بود