و شیرین میخندید به نظریههای جستجوی سایت همسریابی دوهمدل کم مونده بود اشکم درآد. با رسیدن به چند قدمیشون شیرین با ذوق گفت: - آب آبگوشتت رو زیادتر کن که شقایقم داره میاد. جستجوی همسریابی آغاز نو دلم مجلس ترحیم راه انداختم، ولی برای حفظ آبروم لبخندی زدم و گفتم: - جستجوی همسریابی جمعتر میشه! و به استکان چاییهاشون اشاره کردم و گفتم: - چاییتون رو چرا نخوردید، یخ کرد که؟
جستجوی سایت همسریابی دوهمدل زودتر از من بلند شد
و خواستم سینی چای رو بردارم که جستجوی سایت همسریابی دوهمدل زودتر از من بلند شد و گفت: - من عوضش میکنم. و سپس سینی رو از روی میز برداشت و سمت آشپزخونه رفت. - من تو کدوم اتاق لباسم رو بپوشم تا ببینی؟ خواستم بگم برو تو اتاق من، که زود زبونم رو گاز گرفتم و با ترس نگاهش کردم. صبا اگه میرفت اتاق من زود میفهمید که من تنهایی همیشه تو اتاق سر میکنم. به خاطر همین گفتم: - تو آشپزخونه عوض کن صبا. جستجوی همسریابی با تعجب سمتم چرخید و جستجوی سایت همسریابی دوهمدم جدید هم با چشمهایی که درشت کرده بود زل زده بود بهم: - میگم آهو، تو اتاقاتون چی هست مگه؟ لبخند کجی زدم و گفتم: - هیچی، یکیش اتاق کار جستجوی همسریابی روش حساسه، اتاق ما هم که ریخت و پاشه، بخاطر همین میگم. جستجوی همسریابی آغاز نو با تعجب پرسید: - مگه آشپزها هم اتاق کار دارن؟ - آره مگه نمیدونستی؟
جستجوی سایت همسریابی دوهمدم جدید لبخندی زد و گفت: - ریخت و پاش باشه، مگه من غریبهم؟ و بعد بدون توجه به من سمت اتاقم رفت و وارد اتاق شد. استرس تموم وجودم رو فرا گرفته بود و داشتم پس میافتادم. جستجوی همسریابی آغاز نو هم از جاش بلند شد و گفت: - جستجوی سایت همسریابی دوهمدم برم یه سرکی به اتاقتون بکشم ببینم چطوره؟ و اون هم با عجله رفت.
پشت سرش رفتم و جستجوی سایت همسریابی آغازنو بعد زدن تقهای وارد اتاق شد که دیدم صبا وسط اتاق وایساده و داره با تعجب با اطراف نگاه میکنه. جستجوی همسریابی با دیدن دیزاین اتاق با هیجان گفت: - جان من رنگ و لعاب اتاق رو ببین، چقدر رمانتیک. سمت کمد لباسم رفت و خواستم بگم بازش نکن ولی دیر شده بود. شیرین هم بعد دیدن تنها لباسهای من توی کمد با تعجب نگام کرد.
جستجوی سایت همسریابی دوهمدم جدید هم منتظر زل زده بود
پس لباسهای شوهرت رو کجا آویزون میکنی؟ جستجوی سایت همسریابی دوهمدم جدید هم منتظر زل زده بود به من که یهو صدای جستجوی سایت همسریابی دوهمدل اومد که با صدای بلندی گفت: - صاحبخونه کجایی؟ نفس راحتی کشیدم و با هیجان گفتم: - الان میام. شیرین و جستجوی سایت همسریابی دوهمدم یکصدا با هم گفتن: - شوهر ندیده! خوشحال از نجات یافتنم سمت صبا و جستجوی سایت همسریابی آغازنو گفتم: هر دوتاشون موافقت کردن و پشت سر من از اتاق بیرون اومدن که اژین رو با لباسهای بیرونش دیدم که چشمکی ریزی زد و من چشمام رو به معنی ممنونم باز و بسته کردم.