چشم های خیس جستجوی سایت همسریابی دوهمدم را پاک می کند
چشمه های سرخ روی بدن مرد هم، هم پای چشم های جستجوی سایت همسریابی دوهمدل به گریه می افتند و می جوشند. دست های مرد اما چشم های خیس جستجوی سایت همسریابی دوهمدم را پاک می کند و دست های نحیف و لرزان جستجوی سایت همسریابی دوهمدم جدید روی زخم های مرد آرام می گیرد و فقط صدایی که به گوش می رسد، صدای غربت و تنهایی و درد است. مرده. همون روز اول مرد و حالا نمی دونم چند روز گذشته. هیچ صدایی نیست. هیچ کسی نمونده. ما گیر افتادیم.
جستجوی سایت همسریابی دوهمدل تنها می ماند
جستجوی سایت همسریابی دوهمدل تنها می ماند. با جستجو سایت همسریابی دوهمدم که در شکمش دارد و قراری که می گفت با هم خانواده ی کوچکی می سازیم. با بچه ای که قرار بود همین روزها به دنیا بیاید و مرد را پدر صدا بزند. با بچه ای که هنوز به این دنیا نیامده پدرش را از دست داده است. جستجوی سایت همسریابی دوهمدم اما همه ی این روزها را، در آغوش مرد، شوهرش، پدر بچه اش، بی حرکت و بی صدا می ماند. مانده است و چشم هایش را بسته تا شاید از این کابوس و مرگ بیدارش کنند و بگویند همه ی این روز های سیاه گذشته را خواب دیده و حالا بیدار است. بیدار شده. بیدار می شود.
به خانه ی کوچکی که برای جستجو سایت همسریابی دوهمدم ساخته بود نگاه می کرد
اما چیزی جز سفیدی نمک و سیاهی تاریکی و سرخی خون مرد، حقیقت نداشت. حقیقت چهره ی سه رنگ ترسناکی به خود گرفته بود که پشت هیچ خوابی فراموش نمی شد و حالا در این تنهایی بیشتر از همیشه به چشم می آمد. می آمد و با خودش خبر های بدی می آورد. خبر روز هایی که می آیند و جستجوی سایت همسریابی دوهمدم که همچنان تنها می ماند و گرسنگی. اولین نیاز طبیعی هر انسانی برای جستجوی سايت همسريابي دوهمدل ماندن. زنده ماندن. زنده ماندن؟ جستجوی سایت همسریابی دوهمدل به شکم برآمده اش، به خانه ی کوچکی که برای جستجو سایت همسریابی دوهمدم ساخته بود نگاه می کرد و با دست هایش انحنای تندی را طی می کرد که نشان می داد موجودی دیگر هم هست.
در تاریکی به دنبال جستجوی سايت همسریابی دوهمدل می گشتند برای رهایی
انسانی دیگر و بعد، از چشم هایش کلماتی فرو می ریختند و از لایه های نازک لباسش می گذشتند و در حفره های پوستش فرو می رفتند. انگار می خواست دست کم در این جستجوی سايت همسريابي دوهمدل و سکوت با آن موجود دیگر، با جستجو سایت همسریابی دوهمدم. حرف بزند. برات متاسفم. نمی دونم چیکار می تونم باهات بکنم؟ نمی دونم چیکار می تونم برات بکنم؟ دیگه نمی خوام به دنیا بیای. دیگه جایی برای نگه داشتنت ندارم. دیگه حتی دلیلی برای نگه داشتنت ندارم. بی وقت اومدی. بی خبر. حالا هم باید برگردی. برگردیم. با هم. دوست دارم. دوست دارم. دوست. حقیقت، حقیقت سرسخت و بی رحم، پر زورتر از دستان نحیفی بود که در تاریکی به دنبال جستجوی سايت همسریابی دوهمدل می گشتند برای رهایی.
اما در آن سیاهی چیزی جز چاقوهای کوچک و بزرگ و شوری نمک و سردی رطوبت پیدا نمی شد تا راه را کوتاه تر کند و راهی به بیرون باز کند. دستان جستجوی سایت همسریابی دوهمدل می لرزید و دلش بیشتر. در سکوت سنگین روی شانه هایش، صدای تپش قلبی را می شنید که هر لحظه تندتر می کوبید و به او نزدیکتر می شد و نزدیکتر می شد و نزدیکتر می شد و بیشتر و بیشتر و بیشتر آزارش می داد. می خواست زودتر جستجوی سایت همسریابی دوهمدم جدید کند.
به گریه های ناتمام جستجوی سایت همسریابی دوهمدم رسیده بود
باید همین امروز، همین امروز که نمی دانست چندمین روز است و چند روز به آخرش مانده و چند روز از اولش گذشته. تمامش می کرد. همین چاقوی کوچک هم کافی بود. کافی بود بالا برود و پایین بیاید و تمامش کند. اما به همین جستجوی سايت همسریابی دوهمدل نبود. به همین سادگی نیست. بارها بالا رفته بود و پایین نیامده بود و در میانه ی راه راهش را کج کرده بود به گریه های ناتمام جستجوی سایت همسریابی دوهمدم رسیده بود که در آغوش مردش خوابیده بود. نه. نمی توانست اما باید. باید. باید راهی پیدا می کرد. برای خودش نه. خودش نه. خودش نه. برای همان موجود کوچک بی گناهی که بی خبر آمده بود، اما حالا دیگر راه برگشتی نداشت.
باید جستجوی سايت همسريابي دوهمدل را پیدا می کرد
می آمد و خودش جایش را پیدا می کرد، دلیل ماندن و بودنش را می ساخت و به هر کسی که بالای سرش بود پدر می گفت. نه. او حق نداشت جستجوی سایت همسریابی دوهمدم جدید کند. هیچ کس حق نداشت. هیچ کس حق ندارد. او حق ندارد تمامش کند. باید جستجوی سايت همسريابي دوهمدل را پیدا می کرد. باید جستجوی سايت همسریابی دوهمدل پیدا کند.