سایت همسریابی همیار رو به من گفت: نه خانوم اشتباه کردید بنده لطف کردم با صدای خانوم رادمنش به سمت اون چرخیدی دختر ها اجازه میدید. .. مادرم و سایت همسریابی همیاری به سمت بی بی جون رفتن و با اون سلام و احوال پرسی کردن. همینطور با مژگان و نیکو. تمام مدت من نگاه به نیکو بود. بعضی وقتها اون هم متوجه میشد و با لبخند جواب نگاه رو میداد.
اسامی سایت های همسریابی همونجا نشستی
با تعارف اسامی سایت های همسریابی همونجا نشستی و سایت همسریابی همیاری همراه سایت رسمی همسریابی ایران به طرف دیگه سالن رفتن. وقتی نیکو و مژگان از اونجا رفتن رو به سایت همسریابی همیار گفت: اینها با تو چه نسبتی دارن؟ دختر خاله هام بودن دیگه پس دختر خاله امیر بود با من و من پرسیدم: نیکو و. ....امیر همدیگر و دوست دارن ؟ امیدوار بودم از این سوال که به من هیچ ربطی نداشت، متعجب نشه و طفره نره سایت همسریابی همیاری لبخند زد و گفت: خب معلومه. مگه میشه خواهرو برادر همدیگر رو دوست نداشته باشن!
خوهرو برادر! باتعجب به سمت بر گشت و گفت: خب آره دیگه خوهر برادر واقعی خب آره دیگه، مژگان و نیکو خواهر های بزرگتر امیر هستن. با صدای بلندی گفت: نه. ........ مامان و اسامی سایت های همسریابی به سمت بر شتن. نه سایت رسمی همسریابی ایران، این چه حرفیه، قابلی نداشت اسامی سایت های همسریابی گیج نگاه کرد و آروم گفت: قرصات و خوردی ؟! این دری و ری ها چیه میگی ؟ سینی چایی و شیرینی که توسط نیکو و مژگان جلومون رفته شد باعث شد، شیواه بقیه حرفش رو نتونه بزنه. از ذوق شنیدن این حرف مثل این نخورده ها دو تا شیرینی بردارم که فکر کنم مژگان حرفش رو پس رفت. ..حالا خودم هم نمیدینست چرا باید به خاطر این موضوع ذوق کن. ...در یری داشت با خودم دیگه.
سایت همسریابی همیاری گفت: من فکر میکردم
هستی که کنار من ن ش سته بود رو به لیدا خواهر سایت همسریابی همیاری گفت: من فکر میکردم خالت با این وضع زندگی چند نفر پیشخدمت داشته باشه. ..نه سایت همسریابی همیار آره اون هم از جنس سیاهش وقتی دید دارم دستش میندازم اخمهاش رو کرد تو هم. سایت رسمی همسریابی ایران خندید و گفت: خاله مریم دو ست نداره. اول از همه میگه وقتی پای خدمتکار و این چیزها تو خونه باز بشه، حرف خانواده همه جا میره. دوم از این میگه جز خود ش و عمو هوشنگ و سایت همسریابی همیار که کس دیگه ای نیست که بریز به پاش داشته باشن. هستی گفت: اما من اگه جای خالت بودم حتما این کارو میکردم در حالیکه دگمه مانتوم رو باز میکردم گفت: حالا که نیستی اسامی سایت های همسریابی یه نگاه به من کرد و گفت: بلا کولاک کردی. ..را ستی اون کی بود اون روز ادا میومد این لباس تنگ و چسبونه مانتوم رو روی دست انداخت