بابا و سایت همسریابی پزشک همش بهش میتوپیدن. سایت همسریابی مخصوص پزشکان نگاه سرزنشگری به مامان انداخت شیرین! بس کن! واسه چی اوقات تلخی میکنی؟ و لبخند به ل**ب اومد سمتم و دست سرد و لرزونم رو بین دستای پر حرارتش گرفت. نگاه سرسری ای بهش انداختم و با صدای خیلی ضعیفی گفتم سلام. سایت همسریابی پزشک که همچنان سعی داشت سایت همسریابی پزشکان رو رو به راه کنه، دست ازش کشید و چند قدمی به سمتم برداشت. حالا رو به روم وایساده بود و قد من تا سینه اش میرسید؛ پس برای نگاه کردنش باید کمی سرم رو بالا میبردم. آروم سرم رو بالا کردم و به چشمای درشت و عسلیش خیره شدم که مهربونتر از همیشه بود. گونه ام رو آروم بوسید. زبری ته ریشش باعث شد اخم نامحسوسی رو صورتم بشینه. صدا مهربون و بغض دار بود خوبی آبجی کوچیکه؟
به زور لبخند کمجونی براش زدم و سرم رو به نشونه تایید تکون دادم. مامان بالاخره دست از اشک ریختن کشید و سایت همسریابی پزشک رو کنار زد تا من رو بهتر ببینه. صداش هنوز مرتعش بود. با نگاه مشکیش زل زد بهم خوبی سایت همسریابی پزشکان؟ دستش رو از رو شونه ام تا دستام سر داد و بغض کرده تر از قبل گفت بمیرم! چه لاغر شدی. خواست بغلم کنه که بیاراده مقاومت کردم. به وضوح جا خورد و حسابی ناراحت شد. سایت همسریابی مخصوص پزشکان با نگاه بهش فهموند که به دل نگیره.
نگاه ملتمسم رو به چشمای غم بار سایت همسریابی پزشکی دوختم
نگاه ملتمسم رو به چشمای غم بار سایت همسریابی پزشکی دوختم و با صدای لرزون گفتم سایت همسریابی پزشک! من رو از اینجا ببر. خواهش میکنم همین جمله کافی بود تا سایت همسریابی پزشکان دوباره گریه اش رو از سر بگیره. بابا و سایت همسریابی پزشکی بدحال تر از قبل شدن. سایت همسریابی پزشکی دستی به صورتش کشید و مهربون گفت دیگه چیزی نمونده عزیزدلم. خیلی زود برت میگردونم خونه، تا اون موقع هم تند تند می آم پیشت. خواستم چیزی بگم که صدای سایت همسریابی پزشکن مانع شد سلام. همگی نگاهمون رو دادیم بهش، که ادامه داد من خوشسیما هستم. روانپزشک دخترخانمتون. یه عرض کوچیکی باهاتون داشتم آقای احمدوند.
سایت همسریابی مخصوص پزشکان سری تکون داد
لطفا بعد از ملاقات تشریف بیارید دفتر بنده. سایت همسریابی مخصوص پزشکان سری تکون داد و چشمی گفت. بعد از رفتنش، اخم کرد و رو به سایت همسریابی پزشکی و مامان گفت پزشکش رو چرا عوض کردن؟ مرد بودنش به کنار؛ خیلی جوونم هست. اخمش رو تشدید کرد و عصبیتر از قبل گفت کار خوبی نکردن! سایت همسریابی پزشکان دستی به زیر چشمای قرمزش کشید و چپ چپ نگاهش کرد غیرتی بودنم حدی داره محسن، تو دیگه زیادی حساسی. دکتره دیگه!
سایت همسریابی مخصوص پزشکان بعد چند دقیقه رفت داخل
سایت همسریابی مخصوص پزشکان بعد چند دقیقه رفت داخل ساختمون تا مسیحا رو ببینه. با تقه ای که به در وارد شد فنجون سفید و ملامین پر از چاییم رو از لبم جدا کردم و بعد صاف کردن صدام بلند گفتم بفرمایید! پدر لیلی با سلام بلند بالایی وارد شد. فنجون رو گذاشتم رو میز فلزی و رفتم سمتش. باهاش دست دادم که گرم، همراهی کرد. با دست چپم به مبل کنار سایت همسریابی پزشکن اشاره کردم بفرمایید آقای احمدوند. زیر ل**ب تشکر کرد و نشست. منم نشستم و دستم رو قلاب کردم گذاشتم رو میز. نفسی تازه کردم و گفتم چی میل دارید بگم براتون بیارن پدرجان؟ چهره اش شیطنت بار شد و با بازیگوشی تو صداش جواب داد زیادم سایت همسریابی پزشکن نیستم؛ ۴۵سال بیشتر ندارم. و بعد همراه یه تکخنده، حرفش رو به پایان رسوند.