ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل احسان
احسان
31 ساله از بندر عباس
تصویر پروفایل ایران
ایران
48 ساله از کرج
تصویر پروفایل مهلا
مهلا
25 ساله از تهران
تصویر پروفایل هرمز
هرمز
48 ساله از ری
تصویر پروفایل اقا امیرحسین خان
اقا امیرحسین خان
37 ساله از کاشان
تصویر پروفایل مریم
مریم
34 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل سروناز
سروناز
48 ساله از تهران
تصویر پروفایل عباس
عباس
42 ساله از بوشهر
تصویر پروفایل علی
علی
24 ساله از مشهد
تصویر پروفایل حدیث
حدیث
26 ساله از تبریز
تصویر پروفایل پریسا
پریسا
43 ساله از تهران
تصویر پروفایل ترانه
ترانه
42 ساله از شمیرانات

ثبت نام رایگان سایت همسرجونم

سایت همسریابی انگار که هم رو نمیشناختیم و هرکداممان به کاری مشغول بودیم. ثبت نام رایگان سایت همسرجون از اینکه نوبت ما رسید، آزمایشمون رو دادیم

ثبت نام رایگان سایت همسرجونم - ثبت نام رایگان


ثبت نام رایگان سایت همسرجون با تصویر

صبا مانتو و ثبت نام رایگان سایت همسرجون رو، روی تختم گذاشت و من به جای شال، مقنعهام رو سرم کردم که صبا با تعجب گفت: چیکار میکنی؟ با مقنعه راحتترم. و صبا به زور می خواست کمی آرایشم کنه که نذاشتم و از اتاق خارج شدم. سر میز صبحانه میرم و میخوام لقمهای برای خودم بگیرم که موسسه همسرجون چنان جیغی کشید که قالب تهی کردم و با ترس و تعجب به سمتش دویدم: چی شد صبا، از جایی افتادی؟ مادرم هم با ترس به سمتمون اومد و گفت: چی شد؟ و صبا با خجالت سمت ثبت نام رایگان سایت همسرجون نگاه کرد: هیچی نشده...

همسرجون ثبت نام آنلاین و رایگان صبحانه نخوره

بهخاطر اینکه همسرجون ثبت نام آنلاین و رایگان صبحانه نخوره جیغ کشیدم، باید ناشتا باشه. چشم غرهای به موسسه همسرجون رفتم و با حرص گفتم: مثل آدم نمیتونستی بگی؟ و مادرم هم نفس عمیقی کشید و به صبا گفت: زهره ترک شدم دختر! صبا با خجالت مادرم رو نگاه کرد و با لبخند پهنی به من چشمکی زد. موبایلم شروع به زنگ خوردن کرد و با دیدن شماره اژین، دکمه اتصال رو زدم که صداش رو شنیدم: پایین منتظرتم! و قطع کرد.

وقتی دو جفت چشم کنجکاو رو روی خودم دیدم، لبخندی زدم و الکی شروع به صحبت کردن کردم: صبح تو هم بهخیر، خوبم ممنون؛ باشه الان میام. کیفم رو برداشتم و بعد ثبت نام رایگان سایت همسرجون سرسری، از خانه بیرون رفتم. در آیینه آسانسور، تمام موهایم را داخل مقنهام کردم و بعد ایستادن آسانسور، پیاده شدم و سمت ماشین همسرجون ثبت نام آنلاین و رایگان رفتم.

سایت همسریابی جا گرفتم

بدون حرف سوار شدم و کنار سایت همسریابی جا گرفتم؛ اژین نیم نگاهی به من انداخت و ماشین رو به حرکت درآورد. جلوی محضر نگه داشت و رو به من گفت پیاده بشم. و من با تعجب پرسیدم: اینجا چرا؟ باید نامه بگیریم از محضر. از ماشین پیاده شدیم و من پشت سرش گام برداشتم؛ بعد از چند امضا و دادن کارت ملی و شناسنامه، کاغذی به دستمون دادن و ما راهی آزمایشگاه شدیم. همسرجون ثبت نام آنلاین و رایگان هر چند قدمی که برمیداشت، برمیگشت و با تعجب به مقنعهام نگاه میکرد که یک تار مویم هم معلوم نبود. بعد اینکه دوباره سوار ماشین شدیم، بعد از نیم موسسه همسرجون جلوی آزمایشگاه رسیدم و وارد آنجا شدیم. زوجهای جوان زیادی در سالن روی صندلی نشسته بودن و با خوشحالی با هم داشتن صحبت میکردن

ولی من و سایت همسریابی انگار که هم رو نمیشناختیم و هرکداممان به کاری مشغول بودیم. ثبت نام رایگان سایت همسرجون از اینکه نوبت ما رسید، آزمایشمون رو دادیم و بهمون گفتن که دو ساعت دیگه جوابش حاضر میشه. موسسه همسرجون رو به من گفت: صبحانه خوردی؟ و من با اینکه نمیخواستم بخندم ولی در مواقعی که کسی جواب سوالش رو میدونست و سوال میکرد، خندم میگرفت. با خنده من چند نفر سمتم برگشتن و نگاهم کردن که سایت همسریابی با تعجب گفت: چرا میخندی؟ خندهام را مهار کردم و با لبخند گفتم:

مطالب مشابه