صبا مانتو و ثبت نام رایگان سایت همسرجون رو، روی تختم گذاشت و من به جای شال، مقنعهام رو سرم کردم که صبا با تعجب گفت: چیکار میکنی؟ با مقنعه راحتترم. و صبا به زور می خواست کمی آرایشم کنه که نذاشتم و از اتاق خارج شدم. سر میز صبحانه میرم و میخوام لقمهای برای خودم بگیرم که موسسه همسرجون چنان جیغی کشید که قالب تهی کردم و با ترس و تعجب به سمتش دویدم: چی شد صبا، از جایی افتادی؟ مادرم هم با ترس به سمتمون اومد و گفت: چی شد؟ و صبا با خجالت سمت ثبت نام رایگان سایت همسرجون نگاه کرد: هیچی نشده...
همسرجون ثبت نام آنلاین و رایگان صبحانه نخوره
بهخاطر اینکه همسرجون ثبت نام آنلاین و رایگان صبحانه نخوره جیغ کشیدم، باید ناشتا باشه. چشم غرهای به موسسه همسرجون رفتم و با حرص گفتم: مثل آدم نمیتونستی بگی؟ و مادرم هم نفس عمیقی کشید و به صبا گفت: زهره ترک شدم دختر! صبا با خجالت مادرم رو نگاه کرد و با لبخند پهنی به من چشمکی زد. موبایلم شروع به زنگ خوردن کرد و با دیدن شماره اژین، دکمه اتصال رو زدم که صداش رو شنیدم: پایین منتظرتم! و قطع کرد.
وقتی دو جفت چشم کنجکاو رو روی خودم دیدم، لبخندی زدم و الکی شروع به صحبت کردن کردم: صبح تو هم بهخیر، خوبم ممنون؛ باشه الان میام. کیفم رو برداشتم و بعد ثبت نام رایگان سایت همسرجون سرسری، از خانه بیرون رفتم. در آیینه آسانسور، تمام موهایم را داخل مقنهام کردم و بعد ایستادن آسانسور، پیاده شدم و سمت ماشین همسرجون ثبت نام آنلاین و رایگان رفتم.
سایت همسریابی جا گرفتم
بدون حرف سوار شدم و کنار سایت همسریابی جا گرفتم؛ اژین نیم نگاهی به من انداخت و ماشین رو به حرکت درآورد. جلوی محضر نگه داشت و رو به من گفت پیاده بشم. و من با تعجب پرسیدم: اینجا چرا؟ باید نامه بگیریم از محضر. از ماشین پیاده شدیم و من پشت سرش گام برداشتم؛ بعد از چند امضا و دادن کارت ملی و شناسنامه، کاغذی به دستمون دادن و ما راهی آزمایشگاه شدیم. همسرجون ثبت نام آنلاین و رایگان هر چند قدمی که برمیداشت، برمیگشت و با تعجب به مقنعهام نگاه میکرد که یک تار مویم هم معلوم نبود. بعد اینکه دوباره سوار ماشین شدیم، بعد از نیم موسسه همسرجون جلوی آزمایشگاه رسیدم و وارد آنجا شدیم. زوجهای جوان زیادی در سالن روی صندلی نشسته بودن و با خوشحالی با هم داشتن صحبت میکردن
ولی من و سایت همسریابی انگار که هم رو نمیشناختیم و هرکداممان به کاری مشغول بودیم. ثبت نام رایگان سایت همسرجون از اینکه نوبت ما رسید، آزمایشمون رو دادیم و بهمون گفتن که دو ساعت دیگه جوابش حاضر میشه. موسسه همسرجون رو به من گفت: صبحانه خوردی؟ و من با اینکه نمیخواستم بخندم ولی در مواقعی که کسی جواب سوالش رو میدونست و سوال میکرد، خندم میگرفت. با خنده من چند نفر سمتم برگشتن و نگاهم کردن که سایت همسریابی با تعجب گفت: چرا میخندی؟ خندهام را مهار کردم و با لبخند گفتم: