من باید برم خونه سايت همسريابي آناهیتا
چشم؛ خب دیگه من باید برم خونه سايت همسريابي آناهیتا....
اونجا واسه چی؟ چون باید مادرشونم درست کنم دیگه اهان؛ خب فعلا عزیزم
فعلا مهناز جان با رفتن به اتاقم برگشتم..... یه مانتوی بلند مشکی روی لباسم پوشیدم با یه روسری
حریرمشکی....... کیف وگوشیمم برداشتم..... از اتاقم اومدم بیرون که یادم افتاد نقابمو برنداشتم....
اخه اینجوری که سایت همسریابی آناهیتا میگفت مهمونیش از این مهمونیاس که نقاب میزارن رو صورتشون.... با صدای باز شدن در از پله ها اومدم پایین....
سايت همسريابي آناهیتا با دیدن دستش رو دستگیره ی در خشک شد....
سلام سرگرد؛ سلام بریم تیپ سرگردم برانداز کردم یه کت ابی راه راه پوشیده با لباس سفید کراوات خوشگل شده بود.....
همراهش سوار ماشین شدم.... پس جناب مادرتون
سایت همسریابی آناهیتا امید اونا با هم میان دیگه چیزی نگفتم..... نمیدونستم سرگردم نقاب خریده یا نه......
همراه سايت همسريابي آناهیتا وارد شدیم....
ماشینو توی پارکینک باغ پارک کرد از ماشین پیاده شدم..... همراه سايت همسريابي آناهیتا وارد شدیم....
هنوز مهمونا نیومده بودن سایت همسریابی آناهیتا به استقبالمون اومد سایت همسریابی آناهیتا در تبریز سلام خوش اومدین
سرگرد؛ سلام سایت همسریابی آناهیتا رشت پس نقاباتون کجاس؟ سایت همسریابی آناهیتا امید وای توماشین الان میرم میارم
سایت همسریابی آناهیتا امید منو ارسامو تنها گذاشت سایت همسریابی آناهیتا رایگان خانومی من چطوره؟
خوبه ارسام؛ نفس چرا نیمد؟ راستش بهش گفتم ولی بخاطر باباش نتونست بیاد سایت همسریابی آناهیتا در تبریز مگه چیشده باباش
ماجرای نفسو واسه سایت همسریابی آناهیتا تعریف کردم سایت همسریابی آناهیتا رشت وای بیچاره نفس
اهوم سایت همسریابی آناهیتا جدید خب بیخیال این حرفا برو لباساتو عوض کن چشم به اتاق رفتم....
مانتو شالمو ازتنم دراوردم موهامو مرتب کردم سایت همسریابی آناهیتا و امید نقره ای رنگو که با سنگدوزیای رو لباسم ست
شده بودو رو صورتم گذاشتم..... با صدای باز شدن در..... به طرف در رفتم.....
سایت همسریابی آناهیتا لبخندی به لب داشت
سایت همسریابی آناهیتا لبخندی به لب داشت بریم سایت همسریابی آناهیتا در تبریز بریم
همراه سایت همسریابی آناهیتا رایگان از اتاق اومدم بیرون وارد باغ شدیم.. وقتی وارد باغ شدیم تقریبا همه ی مهمونا اومده بودن.....
این وسط دنبال سایت همسریابی آناهیتا جدید میگشتم.... که کنار میز چندتا دختر جلف دیدمش.....
با صدای سایت همسریابی آناهیتا رشت به طرفش برگشتم جانم سایت همسریابی آناهیتا جدید بریم پیش پدرت
بریم همراه سایت همسریابی آناهیتا رایگان به طرف میز خانم توکلی رفتیم....
خانم توکلی تو اون لباس مشکی بلند خیلی جذاب وخوشگل شده بود سایت همسریابی آناهیتا رشت دستشو به طرف دراز کرد وگفت سلام خیلی خوش اومدید باهاش دست داد وگفت مرسی پسرم اونام مثل ما نقاب گذاشته بودن....
به طرف سايت همسريابي آناهیتا رفتیم
به طرف سايت همسريابي آناهیتا رفتیم دور میز چهار نفره ای نشستیم..... مشغول دیدن دختروپسرایی بودم که اون وسط کنارهم دیگه میرقصیدن....
و سایت همسریابی آناهیتا رایگان مشغول حرف زدن درمورد شرکت بودن..... چه دل خوشی دارن این دختر پسرا....
کاش منم مثل اینا بودم.... کاش منم الان با رهام اون وسط داشتم سرخوش وفارغ از هرفکر وخیالی میرقصدم....
تو افکار خودم غرق بودم که با صدای سایت همسریابی آناهیتا در تبریز رشته ی افکارم پاره شد.... اهورا؛ میبینم که توله ی زبون دراز تنها نشسته
تازه اون موقع متوجه شدم انقدر تو افکارم غرق بودم که حضور اهورا ورفتن وارسامو متوجه نشدم....
با ابروهایی گره خورده به چشمای رنگ شبش که زیر سایت همسریابی آناهیتا و امید به خوبی مشخص بود زل زدمو گفتم فکر نکنم به تو ربطی داشته باشه
سایت همسریابی آناهیتا جدید قهقهه ای سر داد وگفت تا حالا کسی بهت گفته وقتی جدی میشی قیافت عین موش اب کشیده میشه
جان؟ این موش ابکشیده رو با من بود پسره ی پرو موش ابکشیده رو با من بودی؟ اهورا؛ بنظرت جز من وتو کسیم اینجا هست خودت موش ابکشیده ای پسره ی پرو