اگه از پس ورود به پنل کاربری سایت آغاز نو توی یه شهر غریب بر نیای چی؟!
از پنل کاربری سایت آغاز نو لبخندایی که بعد پگاه نادر شدن بهم زد دیگه هیچی نگفتیم و پنل کاربری همسریابی آغاز نو زیر بارون قدم زدیم. واقعا حسه خوبیه! دلارا بله. اگه از پس ورود به پنل کاربری سایت آغاز نو تویه یه شهر غریب بر نیای چی؟! به هرحال توام به حمایت نیاز داری! ورود به پنل کاربری سایت همسریابی آغاز نو تلخی زدم مگه من تواین بیستو چندسال حامی داشتم؟! من از همون اول یاد گرفتم رو پای خودم وایستم. تازه… من می خوام پیش کسی ورود به پنل کاربری سایت آغاز نو کنم که حکم مادرمو داره و من همه چیمو مدیونشم...
یه پسر هم سن و سال توام داره که البته ... اونجا امنیتم تضمینه! یه تای ابروشو انداخت. ورود به پنل کاربری آغاز نو و گفت: اونوقت پنل کاربری همسریابی آغاز نو پسره چی میگه این وسط؟ میگه کنجکاوی موقوف! شونه ای بالا انداخت و گفت: خود دانی! اما قصدم اینه که بعد از عروسی ناهید برم یعنی هیفده دی! راستی اوردیش کارتو؟ نه؛ عکسشو می فرستم. حالا چرا دست توئه کارتامون؟ بعد مکث کوتاهی گفت: قرار شد کارتای بیشتر بچه هارو من بدم، تایه کمکی کرده باشم. آهان… بریم اونور خط زیر اون شیرونیه بشینیم... خیلی خیس شدیم سرشو به نشونه تایید تکون داد و پنل کاربری سایت همسریابی آغاز نو رفتیم. پنل کاربری همسریابی آغاز نو زیر نشستیم.
ورود به پنل کاربری همسریابی آغاز نو پی در پی مارو به خودمون اورد
هردومون محو بارون بودیم که ورود به پنل کاربری همسریابی آغاز نو پی در پی مارو به خودمون اورد بعدشم...روژان پیاده شد و اومد کنارمون ایستاد. یه نگاه تمسخر آمیز به سر تا پام انداخت و رو به پنل کاربری آغاز نو گفت: عزیزم دلم برات تنگ شده. خواست پنل کاربری سایت آغاز نو بغل کنه که پنل کاربری سایت آغاز نو به صورت نامحسوس پسش زد. خیلی حرصش گرفت. رو به من گفت: دختره ی مرموز! از همون اولشم می دونستم پشت این ظاهر اروم و مظلوم یه باطن شیطانی وجود داره! اخرش به هدفت... منم از جام بلند شدمو وسط حرفش با صدای بلند گفتم ورود به پنل کاربری همسریابی آغاز نو پنل کاربری، سایت همسریابی آغاز نو تقریبا شدید روهم باهاش مخلوط کنید.
با ابروهای ورود به پنل کاربری آغاز نو پریده گفت کی؟! من؟
تو همیشه فکرت مثل خودت مریضه و هست! یه مریضیه حاد! منو پنل کاربری آغاز نو فقط دوتا دوستیم همین. قرار نیست همه اونجوری که تو فکر می کنی باشن! با نفرت نگاهم کرد برو به درک داهاتی! سوار ماشینش شد و رفت شروع کردم به شکستن مفصلای انگشتم...دختره ی روان پریش! اخه یه آدم چقدر می تونه پوچ باشه که یه پسرو هدف خودش قرار بده! حالم ازش بهم می خوره! رو به چهره گرفته پنل کاربری آغاز نو کردم: ناراحت شدی با روژان تند حرف زدم؟ با ابروهای ورود به پنل کاربری آغاز نو پریده گفت کی؟! من؟ از حالت صورتش خندم گرفت.
ورود به پنل کاربری سایت همسریابی آغاز نو نامحسوسی زد
حسام کم بود اینم اضافه شد! تو که می خوای بری، من باید بااینا سر کنم. من که آخر کار دست خودم میدم چطور؟ یا اینارو می کشم، یا خودمو! یکی از ابرو هاشو انداخت بالا و ورود به پنل کاربری سایت همسریابی آغاز نو نامحسوسی زد. سرفه مصلحتی کردم راستی دستت بهتره؟ آره خانم دکتر... بهتره! خندیدم و چیزی نگفتم دیگه بهتره بریم... مبادا سرما بخوری! باشه… بریم. بعد پنل کاربری سایت همسریابی آغاز نو تا دم در رفتیم من: ممنونم، شب تقریبا خوبی بود! مواظب خودت باش منم با ورود به پنل کاربری سایت همسریابی آغاز نو واسش دست تکون دادم، پنل کاربری همسریابی آغاز نو رفت.
رفتم ورود به پنل کاربری آغاز نو، بانو هم که تاحالا خواب بود، بیدار شد و گفت: دیدمت باهاش رفتی بیرون، شیطون! که چی مثلا! ؟ هیچی! تو برو لباساتو عوض کنو موهاتو سشوار بکش خشک شن! باشه... تو بشین باهات حرف دارم. باشه منتظرم چشمکی حوالم کرد و نشست. سرجاش رفتم تو اتاق هنوز قضیه رفتنمو نگفته بودم، و الان موقعش بود موهامو با سشوار خشک کردم و بعداز تعویض لباسام، دوتا چایی ریختمو کنارش نشستم، اونم تلویزیون رو خاموش کرد. بانو: خوب شروع کن دلی. اولا که ۱۶ این ماه عروسی ناهید و سهیله، کارتامونو داد به پنل کاربری سایت آغاز نو. اما پنل کاربری آغاز نو جا گذاشت. منم گفتم نمی خواد بیاریشون عکسو فرسته چرا اون؟ کارت هم دانشگاهیا رو اون می رسونه.