. لب رو محکم از رفت تا شاید بتونم جلو ریزش اشک رو بگیرم نگاه همسریابی سارا رایگان متوجه پشت سرم شد. به عقب بر گشت. سایت همسریابی سارا و دو ستاش در حال بیرون اومدن از کافی شاپ بودن. یه آن نگاه ورود به سایت همسریابی سارا به من افتاد. توقف کرد و با تعجب به ما نگاه کرد. بلند گفت: آقای رحیمی میشه یه لحظه تشریف بیارید ؟ کمی جا خورد. با طمانینه به ما نزدیک شد. همسریابی سارا بدون فیلتر میشه اینجا بگید, من گوشما، چطور همدیگر رو میشناسی ؟ ابروهاش رفت بالا: بله ؟! ازتون خواهش میکنم بگید.
من فقط میخوام به اینها بگید، من گوشما... .. سایت همسریابی سارا با عصبانیت گفت: یعنی چی ؟منظورتون از این ادا ها چیه ؟ بعد یه نگاه ذرا به همسریابی سارا رایگان و نیما کرد و گفت: اتفاقا دیدم امشب بر عکس همیشه تحویل رفتی تعجب کردم. اما حالا میفهم که فقط مخواستی برای این آقایون بازار رمی کنی.
تو این مدت در موردت اشتباه فکر میکردم و ورود به سایت همسریابی سارا
برای خودم متاسف که تو این مدت در موردت اشتباه فکر میکردم و ورود به سایت همسریابی سارا که به بیشمنهاد ازدواج جواب رد دادی. نفس بالا نمیومد... .چی میشنوم... ... بایه دست سرم رو رفت ودر حالی که دیگه نمیتونست مانع ریزش اشکهام بش. اشتباه میکنید... ورود به سایت همسریابی سارا .....همتون اشتباه میکنید... .. دیگه نایستادم و به طرفی دویدم. فقط مخواست هر طوری که هست از اونجا دور بشم.
حرفهای سایت همسریابی سارا مثل پتک تو سرم میکوبید. نگاههای تحقیر کننده همسریابی سارا رایگان مثل خوره به جون افتاده بود. فقط میدویدم. میخواست فرار کن از این دروغها... از این تهمتها... .......
همسریابی سارا بدون فیلتر هم که من رو صدا میکرد
دیگه صدای فریاد همسریابی سارا بدون فیلتر هم که من رو صدا میکرد تو هق هق گریه ام مشد صورت از اشک خیس شده بود و هوای سرد مثل یه ورود به سایت همسریابی سارا به صورت میخورد. نمیدونم چقدر دویدم. فقط یادمه که از دویدن خسته شدم و یه جا وایسمادم. به دیواری تکه دادم و سر خوردم رو زمین. هنوز هم خالی نشده بودم. رو سری رو روی صورت کشیدم و بلند بلند گریه کردم. همسریابی سارا رایگان مدام زنگ میزد. اما توجهی بهش نداشت. کمی که آرم تر شدم، ای ستادم با آ ستین صورت رو که از ا شک خیس شده بود پاک کردم.
به اطراف نگاه کردم. (سایت همسریابی سارا کجاست) به ساعت نگاه کردم. کیف رو که پایین پام افتاده بود برداشت و به سمت خیابون رفت. برای اولین ماشینی که میومد دست بلند کردم و سوار شدم. راننده که مرد جوونی بود با اون حال یکه خورد و گفت: اتفاقی افتاده همسریابی سارا بدون فیلتر. فقط سر تکون دادم. بعد آدرس خونمون رو بهش دادم.دوباره موبایل زنگ زد. این دفعه به صحفه موبایل نگاه کردم