در طول مکالمم چهره درهم آرتان درهم تر شد... پوزخند صدادارش بیشتر از همیشه رو اعصاب بود. آدرس جدید سایت همسریابی نازیار کنم تو این دنیا فقط من حق دخالت تو کاراتو ندارم... درسته؟ لحنش همسریابی نازیار ثبت نام تلخ شده بود... داشت بهم طعنه میزد. چه ربطی داره؟ نگرانم شده بود! از فعل مفردی که اخر جملم اوردم پشیمون شدم... اما خب به اون چه!؟ یه تای ابروشو بالا انداخت. اونوقت چه لزومی داره نگرانت بشه؟ خب به هرحال من با اونا زندگی می کنم... اصلا من برای چی دارم بهت جواب پس میدم؟!
به لطفش از خونه همسریابی نازیار ثبت نام سایت دورتر شدم
بازم پوزخند زد. جمع کن بریم برسونمت تا بیشتر از همسریابی نازیار ثبت نام سایت نگرانت نشدن. با تشر بهش گفتم: لازم نکرده منو برسونی، مگه من به روت اوردم که میری پشت تلفن حرف میشنوی بعدش با من بد قلقی می کنی؟! چیزی نگفت... فقط با عصبانیت نگام کرد. کیفمو رو دوشم صاف کردمو گفتم: تا وقتی هم که درست نشدی سراغم نیا. از در رستوران بیرون رفتم تمام اعصابمو بهم ریخته همسریابی نازیار ثبت نام پسر! تو کیفم ککم پر نمی زنه... و به لطفش از خونه همسریابی نازیار ثبت نام سایت دورتر شدم... پیاده میرم... بازم عیبی نداره...
خیلی بده که سختی کشیدن جزو عادتت باشه… همسریابی نازیار ثبت نام بد! سرم تیر می کشه... چشمامو با مکث بازو بسته می کنم، خستگیم دوچندان شده تا یه مسیری میرم، اما پاهام دیگه جوابم می کنن گویا دنبالم اومده و برام بوق میزنه. با اخم به سمتش بر می گردم باز چیه؟ چرا پیاده میری؟ دلم می خواد! این بار لحنش آروم تر شده بود حالا میشه سوار شی نه! دلارا من بخاطر تو اومدم اینجا! اونوقت تو تحویلم نمی گیری؟! از حق نگذریم از تهران تا مشهد با ماشین راه زیادیه! پاهامم همسریابی نازیار ثبت نام سایت درد می کنه... نه به اجبار ولی سوار شدم. ولی اصلا نگاش نکردم و به رو به رو خیره شدم. الان قهری!؟
همسریابی نازیار ثبت نام در سایت سکوتو ترجیح میدم
قهر نیستم... همسریابی نازیار ثبت نام در سایت سکوتو ترجیح میدم. چیکار کنم سکوتو ترجیح ندی؟ بی توجه به سوالش گفتم: سرعتتو بیشتر کن همسریابی نازیار ثبت نام. خستم میخوام زودتر برسم آدرس جدید سایت همسریابی نازیار. نفس عمیقی کشید و یه دفعه ماشینو از جا کند. کجاست؟ آدرسو بهش گفتم و کمتر از پنچ دقیقه دم در ساختمون نگه داشت. درحالی که در ماشینو باز می کردم خداحافظی زیر لبی دادم و پیاده شدم. ازم به دل نگیر... همسریابی نازیار ثبت نام سایت روزا خیلی درگیرم... لحنش همسریابی نازیار ثبت نام سایت محزون و خسته بود... اگه خواستی بهم بگو...
منم رفتم آدرس جدید سایت همسریابی نازیار..
شاید کمکی ازم بر اومد. کاری از دستت بر نمیاد باشه.... حداقل نمی زارم تنهایی تحملش کنی! لبخند کجی زد. بارش سنگینه خانم کوچولو... نمی تونی تحملش کنی! پس مسئله جدی تر از این حرفاست! لبخند کمرنگی زدم همسریابی نازیار ثبت نام در سایت... خداحافظی گفتو رفت؛ منم رفتم آدرس جدید سایت همسریابی نازیار.. حدود یک ماهی از دیدارم با آرتان می گذره... رابطم باهاش بهتر شده...
اما خب پشت تلفن! همسریابی نازیار ثبت نام در سایت که میشه گفت دوری و دوستی! امروز بیست خرداده و امتحانات بچه ها تموم شده. اجتمایی رو که همه بالای هیجده شدن... البته طراح سوالات من نبودم، اما وظیفه تصحیح با من بود. فردا هم می خوان جشن پایان تحصیلی بگیرن و منو تقریبا همه معلما هستیم، بهانه ای برای منم ازشون هست... در کل تجربه همسریابی نازیار ثبت نام خوبی بود! اسم "شایسته" رو صفحه گوشیم نمایان می شه. جواب دادم: سلام خوبی؟ خوبم... تو چطوری؟ وقتی تو میگی خوبی... منم خوب میشم. پس خوب نبودی …!
پس آدرس جدید سایت همسریابی نازیار کردی واسه چی واست زنگ زدم؟ بی درنگ گفتم واسه اینکه خوب شی! خندید... منم از خندش لبخند زدم. تو چطور می تونی منو بخندونی؟ به من میگن رفیق روزای سخت دیگه! بازم خندید و وسط خنده هاش گفت: دقیقا. خب خنده دیگه بسه! برو شامتو بخور تا از گشنگی نمردی! همسریابی نازیار ثبت نام سایت الان ابراز نگرانیت بود؟ گیریم که اره! باشه پس من برم تا نزدی خرابش نکردی...
چی باعث شده همسریابی نازیار ثبت نام سایت روزا با خودش درگیر باشه؟!
بدرود بانو! همسریابی نازیار ثبت نام در سایت! گوشیو انداختم رو تخت. به این آدرس جدید سایت همسریابی نازیار کردم که چی می تونه ناراحتش کرده باشه... چی باعث شده همسریابی نازیار ثبت نام سایت روزا با خودش درگیر باشه؟! هر روشی که مقدور بود و امتحان کردم که بهم بگه... اما دریغ از کلمه ای!