اومدم به گلها آب بدم. -یه سوالی داشتم. -بپرسین. -شما و سایت همسریابی دوهمدم آناهیتا همدیگه رو دوست دارین؟ در جوابش موندم که چی بگم؛ چون از حسم مطمئن نبودم جواب نه رو به بله ترجیح دادم. -نه، چهطور؟ -هیچی همینجوری پرسیدم. بیاین داخل، مامان گفت عصرونه حاضره. -خیلی ممنون، سایت همسریابی دوهمدم آناهیتا میام. چیزی نگفت و داخل خونه رفت. این پسرم مشکوک میزنه! شیرآب رو بستم و شلنگ رو انداختم توی باغچه، لباسمم مرتب کردم و رفتم خونه. همه نشسته بودند و چایی میخوردند.
سایت همسریابی دوهمدم در تلگرام انداختم که اشاره کرد برم
نگاهی به سایت همسریابی دوهمدم در تلگرام انداختم که اشاره کرد برم و پیشش بشینم. منم از خواسته پیشش رفتم. مریم جون نگاهی بهم انداخت و گفت: -دخترم من و گالره میخوایم دو روزی بریم آبادی سایت همسریابی دوهمدم در تلگرام و کار داریم، تو میتونی اینجا پیش سایت همسریابی دوهمدم آناهیتا بمونی؟ قبل اینکه بخوام جوابی بدم سایت همسریابی دوهمدم آناهیتالیا گفت: -خیالت راحت مامانی پیش من میمونه؛ مگه نه ترالن؟ ناچار سری تکون دادم و به مریم جون نگاه کردم. اونم باشهای گفت و چاییاش رو خورد. *** صبح زود از خواب بیدارشدم تا مریم جون و گالره رو راهی آبادی باالیی کنیم. موقع رفتن مریم جون کلی سفارش من رو به آرشام کرد و رفت. بعد از رفتنشون آرشام رو کرد و بهم گفت: -میگم ترالن بهتر نیست ماهم این دو روزه رو بریم یه جایی رو نشونت بدم؟!
مطمئنم ازش خوشت میاد! گره خوردن اخمهای احسان رو دیدم و بیتوجه بهش با شوق به سایت همسریابی دوهمدم آناهیتالیا گفتم: -وای حتما! اونم لبخندی زد و داخل خونه رفتیم. بعد از چندساعت آرشام صدام زد که وسایل ضروریام رو بردارم تا به اون مکان مورد نظرش بریم. ساک دستی کوچولوم رو توی دستم گرفتم و به سایت همسریابی دوهمدم آناهیتا نگاه کردم. سایت همسریابی دوهمدم آناهیتالیا با اخم از آشپزخونه بیرون اومد و بهمون نگاه کرد. احسان: اگه نیازی به من هست منم بیام.
قوانین سایت همسریابی دوهمدم: نه داداش قربونت!
قوانین سایت همسریابی دوهمدم: نه داداش قربونت! میخوام دو روز که مامانی نیست حسابی به ترالن خوش بگذره. لبخند دندون نمایی زدم و به احسان نگاه کردم. سرش رو تکون داد و رفت بیرون. معلوم بود خیلی ناراحته! توی فکر بودم که دستم کشیده شد. به آرشام نگاه کردم که گفت: -بریم دیگه! باشهای زیرلب گفتم و پشت سرش راه افتادم. مسیر جنگلی رو طی میکردیم و من از هوای تازه اونجا لذت میبردم.
سایت همسریابی دوهمدم آناهیتالیا هم موسیقی آرومی گذاشته بود و گوش میداد. بعد از حدودا یه ساعتی به یه کلبه کوچیک وسط جنگل رسیدیم. از زیباییش به وجد اومده بودم. گلها و پیچکهای سبزی که دور تا دور کلبه رو محاصره خودش کرده بود و از کلبهی قهوهای رنگ چوبی، کلبهای سبز رنگ ساخته بود. بوی گلهای جنگلی مشام آدم رو پر میکرد. قوانین سایت همسریابی دوهمدم نگاهی بهم انداخت و گفت: -خوشت اومد؟ -بینظیره! اینجا مال کیه؟ -اینجا کلبه تنهاییهای منه. -چه جالب! کلبه تنهایی یعنی هر وقت تنها بودی اینجا میاومدی؟ -آره، هر وقت غصهدار میشدم میاومدم اینجا و برای خودم گیتار میزدم. بعضی وقتا تنهایی و سکوت معجزه میکنه. -موافقم، قوانین سایت همسریابی دوهمدم؟ -جانم؟ خوشی که تو وجودم سرازیر شد رو به خوبی حس کردم. سایت همسریابی دوهمدم در تلگرام به من گفت جانم! لبخندی زدم و گفتم: -میشه امشب برام گیتار بزنی؟
ای به چشم! شما امر بفرما! مهربون شدن آرشام مغرور اونم اینجوری واقعا شک برانگیز بود. داخل کلبه شدیم؛ مثل بیرونش خوب و مرتب بود. یه تخت تک نفره گوشه دیوار و یه رادیو و شومینه کوچیک و یخچال شارژی داخل کلبه خودنمایی میکرد. یه فرش گرد هم وسط کلبه انداخته بودن. صندلی چوبی کنار شومینه نشون از این میداد که آرشام اونجا مینشسته و گیتار میزده. رفتم و روی تخت چوبی نشستم. قوانین سایت همسریابی دوهمدم هم رفت تا گیتارش رو از ماشین بیاره، هر جا میرفت گیتارش پیشش بود. نگاهم افتاد به یه تابلو خاک خورده که گوشه تخت افتاده بود. برش داشتم و دستی روش کشیدم تا خاکهای روش کمی پاک بشه. عکس سایت همسریابی دوهمدم در تلگرام و آرشام بود توی جنگل سوار بر اسب، این پدر بزرگ و نوه با هم مو نمیزدن!