عشوه ای گفت با احمد که من اگر او را نمیشناختم فکر میکردم همسرش را میگوید. با این حرفش خندیدم و با شیطنت گفتم: -پس حسابی تو تورت گیر کرده. او خندید و گفت: -اوه... سایت همسریابی بهترین همسر دنیا گرفتم. میدانستم که احمد جریان مسافرتش به شمال و نجات دادن ان پس را برای سايت همسریابی توران تعریف کرده و حاال ما بودیم که سر به سر هم میگذاشتیم و میخندیدم، با همان شوخی هایی که روز عقدم در نظرم لوس و بی معنی امد. حاال من هم به همان شوخی ها میخندیدم. احمد و سایت همسریابی بهترین همسر دنیا به ما نزدیک شدند و در حالی که در دست هر کدام لیوانی شربت بود.با لبخند رو به احمد کردم و گفتم: -ببینم احمد اقا این دوست عزیز من که اذیتت نمیکنه؟
چشمان سایت همسریابی بهترین همسر دنیای از حدقه بیرون زد. نیشگون اهسته ای بازویم گرفت و من رو به خنده انداخت.احمد در حالی که میخندید گفت: -نه پاییز جان این دوستت خانم.
سایت همسریابی بهترین همسر دنیایی کرد
بعد چشمکی به بنفشه زد و دستش را به نشانه احترام رو سینه اش گذاشت و نیمچه تعظیمی به سایت همسریابی بهترین همسر دنیایی کرد و رو به او گفت: -خیلی مخلصیم به. باور ندارید اشاره کنید سر ببریم خدمتتون بیاریم. سایت همسریابی بهترین همسر دنیا خندیدم که سروش با شیطنت گفت: -ای زن ذلیل... احمد با قیافه ای مظلوم گردن کج کرد و گفت: -گردن من نزد بنفشه خانم از مو هم باریک تره. و بعد با دستش به بازوی سروش زد و با تحکم گفت: -جلوی خانم ها تعظیم کن بی نزاکت... من و سایت همسریابی بهترین همسر دنیای از شدت خنده دل درد گرفته بودیم. احمد به قدری شیرین سخن بود که با صحبت هایش من و سايت همسریابی توران ریسه میرفتیم.
سروش گفت: -بله احمد خان دو سال دیگه میبینمت. یادت باشه همین جا روبروی پاییز و بنفشه... احمد زیر زیرکی خندید و گفت: -مگه نمیدونی جریان چیه؟ با گیجی نگاهش کردیم و بعد او رو به من گفت: -جریان بزنم چه چه بلبل بگذره خرم از پل هست دیگه... دلم رو گرفتم و شروع به خندیدن کردم. سایت همسریابی بهترین همسر دنیایی به سمت احمد یورش برد و با خنده گفت: -بی رحم سنگدل به قدری از مناظره انها خنده ام گرفته بود که بی توجه به موقعیتمان با صدای بلند میخندیدم. صدای خنده ما توجه سایرین رو جذب کرده بود و کم کم دیگران به جمع ما اضافه شدند و با بذله گویی دوباره شروع به مزاح کردند درست همانند جشن عروسی ما. مجید هم به جمع انها اضافه شد و نگار به سمت من و سایت همسریابی بهترین همسر دنیا امد و در حالی که لبخند به لب داشت گفت: -بچه ها بیایید بریم اون سمت. باز اینا دور هم جمع شدند االن ما رو یادشون یمره.
سايت همسریابی توران به قسمتی که خانم ها در انجا اتراق کرده بودند
به سایت همسریابی بهترین همسر دنیای نگاه کردم و همراه نگار و سايت همسریابی توران به قسمتی که خانم ها در انجا اتراق کرده بودند رفتیم. زمانی که در جمع دوستان نگار نشستیم بی اختیار متوجه نگاه های پر تمسخر و کینه توزانه دختری که ریز نقش بود شدم. بار اول حس کردم که اشتباه میکنم اما نگاه های او به حدی تیز و برنده بود که ذهنم رو سخت درگیر خود کرد. سایت همسریابی بهترین همسر دنیایی به توجه به دیگران به لباسم اشاره کرد و گفت: -چه لباست قشنگه. تازه خریدی؟ لبخند زدم و نگاهم رو به لباس تنم دوختم. لباسم به رنگ سبز تیره ای بود که استین های بلندی داشت و در قسمت استین ها و قسمتی از پایین سینه ام گشاد شده بود و در قسمت مچ دستم تنگ به دستم چسبیده بود و د قسمت سینه ام تنگ طراحی شده بود. سایت همسریابی بهترین همسر دنیای داشت و گشادی اش برجستگی های بدنم رو نمایان نمیکرد و از این موضوع خوشحال بودم. -اره. قابل نداره. -ممنون برازنده توست. با لبخند نگاهش کردم و گفتم: -از این حرفها بلد نبودی کی یاد گرفتی؟ خندید و من از سايت همسریابی توران و درسها پرسیدم و او گفت که در این مدتی که من سر سایت همسریابی بهترین همسر دنیایی حاضر نشدم او برایم جزوه تهیه کرده و همه انها را برایم نگه داشته است و من رو یک دنیا ممنون خودش کرد. باید از شنبه به دانشگده میرفتم اینبار با فرقی که در روزهای پیش داشتم به دانشگده میرفتم.