چرا انقدر سرگردونی سایت همسریابی آغاز نو ورود؟
لپ تاپو بستمو کنار گذاشتم، که حضور پدرو کنارم حس کردم. چرا انقدر سرگردونی سایت همسریابی آغاز نو ورود؟ چیزی نیست ثبت نام سایت همسریابی آغاز نو. بیستو هشت ساله که بزرگت کردم اگه نشناسمت که هیچی! سایت همسریابی آغاز نو این مسائل باشه برای بعد. شما یکم از بدو به ثبت نام سایت همسریابی اغاز نو اومدن ما سه تا بگین... سری تکون دادو شروع کرد: سی و سه سال پیش روزی که برادرت به ثبت نام در سایت همسریابی آغاز نو اومد مادرت خیلی خوشحال بود که پسر به ثبت نام در سایت همسریابی آغاز نو آورده.
چون همیشه عاشق پسر بود. سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی همیشه داداشتو شیر پسرم صدا می کرد و دوست داشت پسرش نیرومند و قوی باشه. واسه همین اسمشو گذاشت آلپر, ما همیشه معتقد بودیم که آدما به اسمشون شباهت پیدا می کنن. من همیشه به مادرت می گفتم اسمشو چیز دیگه ای بزار. مبادا زور بازوش رو به خانوادش نشون بده و اونارو با این قضیه آزار بده... اما گوش مادرت به این حرفا بدهکار نبود. همیشه میگفت اسم بچه های بعدی رو خودت بزار. اما با آلپر کاریت نباشه. جرعه ای از قهوش نوشید و خیره نگاهم کرد. نفسشو آه مانند داد بیرون و ادامه داد: خلاصه که چهار سال بعد یه پسر چشمون سیاه به ثبت نام سایت همسریابی اغاز نو اومد.
سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی سرش خیلی با آلپر گرم بود
خیلی خوشحال بودم که به من شبیه. به ثبت نام در سایت همسریابی آغاز نو اومدن تو مصادف شد با موفقیت های پی در پی من در کارم و افزوده شدن به زندگیم. به خاطر همینم اسمتو گذاشتم آرتان یعنی افزاینده... سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی سرش خیلی با آلپر گرم بود و فکرو ذکرش شده بود بخش زیادی از تربیت تو با من بود وقتی بزرگتر شدی بهت ساز یاد دادم و همیشه تو درسات بهت سخت می گرفتم. به خاطر منم تو جزو شاگرد های خوب بودی و اسمت زبان زد همه دبیرات بود. خلاصه اینکه وقتی تو چهار سالت شد خواهرت به ثبت نام سایت همسریابی اغاز نو اومد. خواهری که در زیبایی چیزی کم نداشت. اسمشو گذاشتم آرمیتا. یعنی ارام یافته به خاطر همینه که شخصیت آرمیتا انقدر آرومو صبوره زیرلب زمزمه کردم: آرام یافته...
ببین سایت همسریابی آغاز نو ورود تو اصلا برای کار پیدا کردن تلاش نمی کنی
سایت همسریابی آغاز نو با لبخند: خوشحالم که شما همو انقدر دوست دارید. نتیجه تربیت شماست ثبت نام سایت همسریابی آغاز نو سیاوش... با خنده گفت: گویا من تو تربیت کردن موفق تر بودم تا سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی. منم در جوابش خندیدمو چیزی نگفتم پدرم به فکر فرو رفت و گفت: آرتان، دلت نمی خواد بالاخره کار کنی!؟ اگه کار خوبی باشه چرا که نه؛ ببین سایت همسریابی آغاز نو ورود تو اصلا برای کار پیدا کردن تلاش نمی کنی، الان بیستو هشت سالته، باید یه جایی مشغول شی و بتونی پس انداز کنی تا رو پای خودت وایسی... من می خوام تو از صفر شروع کنی. کم کم برای خودت خونه و ماشینو... بخری، می خوام همه بگن با جَنَم خودش زندگیشو ساخته.. می خوام همسرت بهت افتخار کنه و بگه همسرم با وجود سایت همسریابی آغاز نو نسبتا مرفهش، تمام زندگیمون از نون بازوی خودشه...
خلاصه تا وقتی کار پیدا نکردی هرچی بخوای میدم اما بعدش! حرف های سایت همسریابی آغاز نو تو فکر رفتم... ثبت نام سایت همسریابی آغاز نو.. من واقعا نمی دونم.. پسرم… از کم شروع کن حتی شده طی کش شو! اما کم کم… مثل من که از اول سر چار راه کفش واکس می زدم… و الان شدم جناب شایسته… هر کار خوبی بود انجامش بده؛ و وقتی کار پیدا کردی با چند میلیون پس اندازت که با این ماس ماسکت لپ تاپم بدست اوردی مستقل شو. اما… خوب یه اتاق خیلی کوچیک هم برات بسه. آرتان و پول تو اونقدری هست که بشه باهاش یه خونه کوچیک رهن کرد؛ درسته؟
ثبت نام در سایت همسریابی آغاز نو خندید
بله درسته؛ اما فکر نمی کنید دارید یکم سخت می گیرید… مثلا برای غذا و لوازم خونه… ثبت نام در سایت همسریابی آغاز نو خندید گفت: خیر, سایت همسریابی آغاز نو ورود لوازم اتاقت با من. تا چند ماه اول گلزار خانم غذاتو فراهم می کنه. اما بعد خودت باید اینکارو انجام بدی. با حالت مزاح گفتم: اگه اذیتم کنید من به مادر میگم! ثبت نام سایت همسریابی آغاز نو زد پشت گردنم و با خنده گفت: پسره دیوانه! هدف من اینه که تو بتونی توی زندگیت با سخت تر, از این هام مقابله کنی، ثبت نام سایت همسریابی اغاز نو دار مکافاته پسرجان! راستشو بخواین مدتی بود که به فکر کار و مستقل شدن افتاده بودم.... ولی نه به این شکل به هرحال نظر شما کاملا درست و منطقیه..