گاهی هم از داخل آیینه سایت دوهمسان به هم می افتد که سریع هر دو نگاه می گرفتیم. هردویمان هم با اخم! مقابل بیمارستان که رسیدیم پارک کرد و سریع پیاده شد. به سمتی که من نشسته بودم آمد. وقتی در را باز کرد نتوانست حرصش را نگه دارد و آرام اما با حرص گفت: -سایت همسریابی بهترین همسر نبودیم که شدیم! دستش را بلند کرد تا کمکم کند که خودم را عقب کشیدم. اخم هایم در هم کشیده شد و صورتم را جمع کردم. -خودم میتونم... نگاهش نکردم. میتوانستم حدس بزنم که عصبانی، به من زل زده است! نفسش را محکم بیرون فرستاد و با صدایی که تحکم در سایت همسریابی بهترین همسر موج میزد غرید: -سایت دوهمسان بشینید برم ویلچر بیارم. با این وضع پاتون به تنهایی نمی تونین حرکت کنین.
اما من لجبازی ام گرفته بود، حتی با خودم. با دستم اشاره کردم کمی عقب بکشد اما مقاومت کرد که مجبورم کرد با اخم نگاهش کنم. -پای خودمه..دردم داشته باشه مال منه..لطف کنین بکشین کنار! سایت همسریابی دو همسان چند لحظه هیچ حرکتی نکرد. همین که خودش را کنار کشید تمام تالشم را کردم که از ماشین پیاده شوم. اما لحظه ای که پایم را روی زمین گذاشتم و وزنم سایت دوهمسان سنگینی کرد
از درد سایت شیدایی را بستم و لبهایم را به دندان کشیدم
از درد سایت شیدایی را بستم و لبهایم را به دندان کشیدم. دستهایم را به ماشین گرفتم و از جایم برای چند لحظه تکان نخوردم. نگاهش نکردم اما می دانستم زیر چشمی حواسش به سایت دوهمسان است و منتظر است خودم را ببازم تا به من بخندد و سایت شیدایی کند. به هر زحمتی که بود قدمی برداشتم اما بدتر صدای آخم بلند شد که باعث شد سریع به سمتم بیاید و بدون توجه به اعتراض هایم زیر بغلم را بگیرد و به سمت ورودی اورژانس بکشاند. کمی تندتر از حدش مرا کنارش می کشاند که در توانم بود. انگار فراموش کرده بود زانویم زخمی شده و درد دارم. سایت شیدایی حرصش را سرم خالی می کرد. بازویم را از دستش بیرون کشیدم و با حرص به سمتش برگشتم.
من در نیار لطفامگه من ازت خواستم بهم کمک کنی که کشون کشون من و می بری؟ دق دلیت و سر! خواستم پشتم را به او بکنم و خودم به تنهایی باقی راه را بروم که با قدم بلندی خودش را بهم رساند و بی هیچ حرفی دوباره بازویم را گرفت و با سایت همسریابی دو همسان آرام تری من را به سمت درب وروی برد. نفسم را کالفه بیرون دادم و دیگر دستم را از دستش بیرون نکشیدم. داخل که شدیم، مرا روی صندلی انتظار نشاند و برای انجام کارها به سمت پذیرش حرکت کرد. در همین حین برای لحظه ای یادم افتاد که به خانه خبر نداده ام. بابا چه غوغایی به سایت همسریابی بهترین همسر می انداخت اگر می فهمید با یک غریبه بلند شده ام تا بیمارستان آمده ام بدون اینکه خبرش کنم. دستم که به سمت کیفم رفت صدایش را شنیدم.
نفسم را محکم بیرون فرستادم و برای ثانیه ای چشمهایم را بستم. -اگه میخوای به سایت دوهمسان اینا زنگ بزنی من بهشون خبر دادم.
سایت همسریابی دو همسان صحبت میکردم پدرتم بود
همین چند دقیقه پیش با سایت همسریابی دو همسان صحبت میکردم پدرتم بود. بدم می امد از اینکه انقدر با من صمیمی صحبت میکرد. دستم را از کیفم پس کشیدم و نگاه تندم را به او دوختم. -یادمه اون سری هم بهتون گفتم چایی نخورده پسرخاله نشین لطفا! ابرویش به نشانه تعجب باال رفت. نمیدانم واقعا منظورم را نمی فهمید یا خودش را زده بود به آن راه! -ترجیح میدم از ضمایر جمع استفاده کنین...سایت همسریابی بهترین همسر نیک سرشت! پوزخندی روی لبهایش کش آمد. دستهایش را داخل جیب هایش گذاشت و سرش را کمی کج کرد. با لودگی گفت: -چشم مادمازل. سایت شیدایی امر میشه. هرچی شما بفرمایین! لوس بی نمک! سعی کردم بیشتر از آن با او هم صحبت نشوم تا مجبور نشوم رفتاری نشان بدهم که بعدا عذاب وجدان بگیرم. هرچه بود زحمت کشیده بود مرا به بیمارستان آورده بود، هرچند که باعث همین اتفاق هم خودش بود! دکتر که سایت همسریابی دو همسان سرم آمد اول زانویم را پانسمان کردند و و بعد برای مطمئن شدن