صدای پیپا اون رو نگه داشت کری وحشت زده و نگران در سایت دوستیابی مشاهده نظرات دوستان در ایستاده بود _نگاه کن! همه کارتها ی تولد من هستن! همشون مال من هستن! جما سرش در ک یسه بسته بند ی فرو رفت. پی پا از آن کارتها رو بیرون آورده بود. آنها همه کارت ها رو با دقت کامل ذخیره و جمع کرده بودند. کارتهایی که پیپا آنها رو کشف کرده بود و در اون غوطه ور شده بود.
مشاهده نظرات دوستیابی خوزستان به سرعت هولناکی از میان آنها گذشتند و کری با آسودگی نفس ی از سر آسودگی خاطر کشید که دوقلوها زیاد کاغذها رو پخش نکرده و کنجکاوی نکردند و اون با آسودگی خاطر به یاد آورد که چه دوستیابی تبریز نظرات کارتها رو فرستاده بود این کارتها از طرف مگ ی و ا ین یکی از طرف رزه... _ مت مشغول چیدن و برداشتن خرده کاغذ ها بود و کری آرام شده آماده پیوستن به اون بود.
نظرات سایت دوستیابی اصفهان روی پاشنه پاهایش نشست
هشتم ژوئن ک یه، بابا یی؟ _هشتم ژوئن؟ نظرات سایت دوستیابی اصفهان روی پاشنه پاهایش نشست تا به اون فکر کند _اووم، بذار ببینم، حدود هفت هفته د یگه ست سایت دوستیابی مشاهده نظرات دوستان برگشت و به ادامه کار خودش برسد ولی پیپا با کمال میل و خوشحالی روی سر و کول اون پرید
پس این زمان تولد ما دو تاست! مشاهده نظرات دوستیابی خوزستان با خنده به اون اطمینان داد؛ شما نباید این چیزها رو به خاطر داشته باشین، حتی تو عزیز دل و ناز پرورده من، نمی تونی اینقدر باهوش باشی پیپا اظهار داشت؛ _من باهوشم! عمو آلن این رو به ما یاد داد و گفت که ما باید بتونیم اسم هامون رو بنویسیم و زمان تولدمون رو به یاد بیاریم تا زمانی که به مدرسه می ریم احمق به نظر نیایی م _واقعا؟
سایت دوستیابی مشاهده نظرات دوستان با عالقه رو به اون کرد و کری وارد آشپزخانه شد. در آشپزخانه صدا ی جما در گوش اون طنین انداخت و کر ی صدای تپش قلب خودش رو شنید زمانی که نظرات سایت دوستیابی اصفهان با لحنی پیروزمندانه گفت؛ _ عمو آلن رو ی پشت کارت تولد های ما نوشته بود، ببین، اینجا زمان تولد ما رو نوشته! _بله همینطوره، هشتم ژوئن، خوب، بسیار خوب صدای مشاهده نظرات دوستیابی خوزستان مات و مبهوت شده و عمیق بود.
دوستیابی تبریز نظرات با عجله وارد آشپزخانه شد
مثل زمزمه ای عمیق که کر ی رو میلرزاند دوستیابی تبریز نظرات با عجله وارد آشپزخانه شد و در رو بست و سعی کرد که قلب لرزان خودش رو باز نگه دارد “ میکنه و برمیگرده تا روی شونه هات بنشینه، همیشه بارش روی شونه هات سنگی نظرات سایت دوستیابی اصفهان میکنه”
این حرف مادربزرگش الی بود. صدای مادر بزرگش که هنوز توی گوش هایش طنین میانداخت و به گوشش می رسید، دروغ هایی که به مت گفته بود بارش روی شونه هایش زیاد ی سنگینی م ی کردند. و چون سایت دوستیابی مشاهده نظرات دوستان ب ی صدا وارد آشپزخانه شد اون با عذاب وجدان از جا پرید نظرات سایت دوستیابی اصفهان با صراحت از اون پرسید؛ _میتونی قهوه درست کنی؟ چشم های مت به آن سو و این سو و به طرف کری چرخید زمانی که کر ی یک تکه کاغذ باطله رو به سطل آشغال ریخته بود _آره.... آره..... پس من یه خورده شیر هم برای دخترها آماده می کنم دوستیابی تبریز نظرات خوبیه مشاهده نظرات دوستیابی خوزستان برگشت تا از آنجا خارج شود و با سهل انگاری و ب ی قید ی اون بهتر از هر کالمی فر یب و نیرنگی که از کری زده بود رو به اون آگاه و حالی کرد. این نامشخص بودن رفتار اون بهتر از هر سخن خشنی بود که نسبت به کری عملی کرده بود مت همه چیز رو میدانست. کر ی کامال مطمئن بود