به ما...اصال حوصله خودشو اون صورت پر سایت دوستیابی تیندر نداشتم...رفتم جلو نشستم تو تاکسی.. ..سامی و ارتان و امیرم رو صندلی عقب جاگرفتن... طنازو ارمینم با تاکسی میومدن...ادرسو به راننده دادم و سرمو تکیه دادم به صندلی! تیندر در ایران توقف ماشین پیاده شدیم و نگاه هر ۱۰نفرمون به نصب تیندر در ایران برای اندروید رو برومون خیره موند...هردو با نمای سنگی سفید و کپی همدیگه...حتی در حیاطاشونم یه شکل بود.... رفتم سمت هستیو کلید خونشونو دادم و با پسرا رفتیم تو ویالی سمت راستی... حیاط تقریبا بزرگ خونه پراز سنگ ریزه بود...
از سمت چپ ساختمون تا حیاط پشتی چمن کاری شده بودو استخرم همونجا بود...از پله های سفید رفتیم تیندر در ایران و وارد خونه شدیم...یه سالن بزرگ با دو دست مبل...سمت چپمون اشپز خونه بود و سمت راست پله هایی که به طبقه وصل میشد...از پله ها رفتم باال و وارد اتاق اول شدم...همه چیزش سفید و مشکی بود...سایت دوستیابی تیندر گذاشتم کنار کمدو حولمو دراوردم و وارد حموم شدم بعد از یه دوش سرحال اومدم بیرونو یه تیشرت و شلوار اسلش پوشیدم و رفتم پایین...وارد اشپز خونه شدم خب حاال چی بخوریم...
مشکل شماره تلفن در تیندر که نگم بهتره..
منو سامیو مشکل شماره تلفن در تیندر که نگم بهتره... آشپزی زیر صفر از امیرو ارمینم پرسیدم که وضعشون مثل ما بود...از خواسته شماره هستیو گرفتم بعد از سه تا بوق جواب داد هستی_جانم نیشم باز شد... فدای جانم گفتنت من_میگم چیزه هستی_چیه؟ من_خب ما تیندر در ایران نداریم منو ارتانو نصب تیندر در ایران برای اندروید با یه حرکت دستامونو کردیم تو جیب شلوارمونو به سقف نگاه کردیم...امیرو ارمینم تک افتاده بودن به همدیگه نگاه میکردن...محیا باخنده لیوانارو چید رو میز و گفت, : بیچاره زناتون...همش باید خودشون غذا درست کنن تمنا از پشت هستی اومد بیرونو گفت: کی به اینا سایت دوستیابی تیندر میده محی؟اینا که جز خوردن و خوابیدن کار دیگه ای بلد نیستن... ارتان دستاشو زد به کمرشو گفت: االن دیگه کسی به ما زن نمیده؟
مگه چیمون کمه؟هان؟ مشکل شماره تلفن در تیندر به کل کلشون ادامه دادنو من دنبال هستی وارد اشپزخونه شدم...پشت اجاق گاز ایستاده بود و سیب زمینی و مرغ رو میزاشت توظرف... میل شدید از پشت بغل کردنشو پس زدم و باتعجب رفتم کنارشو گفتم,
نصب تیندر در ایران برای اندروید رو از تهران اوردی؟
نصب تیندر در ایران برای اندروید رو از تهران اوردی؟ به مرغو سیب زمینی اشاره کردم که خندید و گفت: خیر تو یخچال بود.ظاهرا همه چی تو خونه ها هست سرمو تکون دادمو دست دراز کردم سیب زمینی کش برم که هستی نا جوان مردانه با کفگیرکوبید پشت دستم و گفت: ناخونک نداریم اقای رادان دستمو مالیدم و گفتم: یه دونه میخواستم خانوم رستگار بعد از این حرف دستامو رو سینم جمع کردم و رومو برگردوندم سمت چپ...
صدای پر خنده ش بلند شد: باشه نصب تیندر در ایران برای اندروید قهر نکن بیا بردار سرمو انداختم مشکل شماره تلفن در تیندر که خندش بیشتر شدو گفت, : بردیا ناز نکن بیا بردار دوباره سرمو انداختم باال که اینبار با حرص گفت:, اصن به درک نخور منتظر بودم از اشپز خونه خارج بشه که اینبار صداش بلند شد: هنوزم نمیخوای بخوری؟ سرمو اروم چرخوندم صورتش تو فاصله پنج سانتی سایت دوستیابی تیندر بود....اروم دستشو اورد مشکل شماره تلفن در تیندر و یه مشت سیب زمینی بزور چپوند تو دهنم و باخنده دویید بیرون.... سیب زمینیارو قورت دادم و بالبخند رفتم بیرون...تیندر در ایران میزو چیدن و نشستیم دورش از شانس بدم طناز نشسته بود جلوم اشتهام بادیدن عشوه هاش کور شد...حیف دست پخت هستیَ...اه اخه غذا خوردنم عشوه ریختن داره...