ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل صحرا
صحرا
28 ساله از ارومیه
تصویر پروفایل امیر
امیر
58 ساله از کرج
تصویر پروفایل شهرام
شهرام
44 ساله از تهران
تصویر پروفایل مهران
مهران
49 ساله از شهریار
تصویر پروفایل فرزین
فرزین
32 ساله از تهران
تصویر پروفایل فرناز
فرناز
44 ساله از تهران
تصویر پروفایل سکینه
سکینه
38 ساله از تهران
تصویر پروفایل مهسا
مهسا
32 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل سودابه
سودابه
39 ساله از تهران
تصویر پروفایل مرتضی
مرتضی
46 ساله از کرج
تصویر پروفایل دلوین
دلوین
31 ساله از تهران
تصویر پروفایل بیتا
بیتا
37 ساله از اردبیل

ثبت نام در ربات دوستیابی

.ربات دوستیابی دیگه حق نداری ربات دوستیابی بگو مگو بری...باشه؟ سرم را تکون دادم و "ربات دوستیابی بر اساس شهر" آرامی گفتم. دستم را توی دستش گرفت و وادارم کرد

ثبت نام در ربات دوستیابی - دوستیابی


تصویر ثبت نام در ربات دوستیابی

 

چند وقت بود که آغوشش گاهی، آن حس پشتوانه بودنش را ازم دریغ میکرد؟ به سمتش قدم بر داشتم و فکر می کردم به

شاید هایی که ذهنم را احاطه کرده بودند. شاید هایی که ربات دوستیابی می کردم هرگز به وجود نمی آمدند. به نزدیکی اش که رسیدم اخم کرده پرسید: -باز هم کنار آب؟! سرم را پایین انداختم و چیزی نگفتم. خودش هم میدانست که زندگیم شده بود کنار آب و تمام خاطراتش. دستش را زیر چانه ام گذاشت و سرم را بلند کرد و به چشمهایم زل زد. غمگین اما جدی گفت: -ربات دوستیابی تلگرام...آخرین روزیه که میری اونجا ربات دوستیابی روبیکا! همراهت میام هر خاطراتی که اونجا داری همین امروز اونجا میذاری و با من برمیگردی. برمیگردی و خودت رو برای شروع یه زندگی جدید آماده میکنی. یه زندگی بدون اثری از خاطرات گذشته، باشه؟ ربات دوستیابی کرد و آروم تر گفت: -همه ما ناراحتیم، حال و روز بابا رو نمی بینی؟

ربات دوستیابی تلگرام باید همه چیز فراموش بشه

حال ربات دوستیابی بر اساس شهر خجسته رو، بعد از همه اون اتفاقات هممون ناراحتیم، ولی ربات دوستیابی تلگرام باید همه چیز فراموش بشه وگرنه ما هم باید همراه با اون گذر زمان از بین بریم. بر خالف ربات دوستیابی همشهری اشکهایم دوباره روی گونه هایم جاری شدند. با هق هق به چشمهای غمگین و ناراحت و کمی عصبیش زل زدم. ربات دوستیابی بر اساس شهر آغوشم کشید و بوسه ای به پیشانی ام زد: -گریه نکن. -تو...از من.. انتظار داری...همه زندگیمو...همه ربات دوستیابی روبیکا هامو...همه خاطراتمو...یکباره نابود کنم؟ یهویی فراموش کنم؟ سرم را نوازش کرد و گفت: -باید تالشتو بکنی. داری خودتو نابود میکنی. -ازم نخواه...نخواه که همه چیز رو یکباره فراموش کنم....نمیتونم قول بدم...سخته...خیلی سخته....

ربات دوستیابی دیگه حق نداری

از خودش جدایم کرد و اشک های روی گونه هایم را پاک کرد و با لحن مالیم تری گفت: -باشه...اما قول بده کم کم فراموش میکنی...ربات دوستیابی دیگه حق نداری ربات دوستیابی بگو مگو بری...باشه؟ سرم را تکون دادم و "ربات دوستیابی بر اساس شهر" آرامی گفتم. دستم را توی دستش گرفت و وادارم کرد در کنارش حرکت کنم. -بریم...تا با کنار آب و نیمکت و خاطراتش خداحافظی کنی...! و من چقدر آن لحظه ازش ممنون بودم که کمکم میکرد چیزی را که میخواستم اما نمیتوانستم، عملی کنم. در سکوت کنار هم قدم میزدیم. ربات دوستیابی روبیکا او چیزی میگفت و نه من تالشی برای شکستن این سکوت میکردم. و چقدر بد بود که ربات دوستیابی به این سکوت عادت کرده بودم. اتفاقی که خیلی عجیب بود، وقتی" ربات دوستیابی بگو مگو "بود، سکوت برای ما معنایی نداشت. حرفها تمامی نداشت و غم بینمان راه نداشت. اما حاال " ربات دوستیابی خارجی تلگرام " رفته بود و حرف ها جای خود را به سکوت و شادی جای خود را به غم داده بودند. او رفته بود و همه چیز را با خود برده بود. من مانده بودم، و ربات دوستیابی تلگرام سکوت و غم را به جان خریده بودم. چه معامله خوبی! پر سود و منفعت، به نفع " او"! از خانه ما تا پاتوق دوست داشتنی من با ربات دوستیابی همشهری حدود بیست دقیقه و ربات دوستیابی بر اساس شهر نزدیک چهل دقیقه راه بود، و من میدانستم که آتیال امکان ندارد بتواند چهل دقیقه با من پیاده روی بکند. به همین خاطر سکوت را شکستم و گفتم: -آتیال...میخوای با تاکسی بریم؟

خسته شدی -نه..ولی میدونم که تو از پیاده روی خوشت نمیاد. -نه...امروز استثنا" میخوام که پیاده روی کنیم! سری تکان دادم و سعی کردم افکار مزاحمی که در سرم جمع شده بودند را از ذهنم دور کنم، اما نمیتوانستم و ذهنم وادارم میکرد سوالی را که میدانستم او را را ربات دوستیابی روبیکا میکند، بپرسم. نفس عمیقی کشیدم و آرام گفتم: -ربات دوستیابی تلگرام...ازش خبری نداری؟ به نیم رخش چشم دوختم، دیدم که چشم هایش را بست و نفسش را بیرون داد. قول داده بودم دیگر هیچ وقت این سوال را ازش نپرسم. اما همیشه ربات دوستیابی بر اساس ربات دوستیابی خارجی تلگرام قولم میزدم. نمیتوانستم، بی خبری از او آزارم میداد و من طاقت اینهمه آزار را نداشتم

مطالب مشابه