اصن آروم و قرار نداشتم بهترین نرم افزار دوست یابی که دید ساکت شدم؛پاشو گذاشت رو گازو راه افتاد... بعد ٢٠ دقیقه رسیدیم بهترین نرم افزار دوست یابی ایران چمدون منو چمدون خودشو از صندوق عقب برداشت و هدایتم کرد به سمت دره ورودی...با بی حالی وارد فرودگاه شدم. دیگه از اون دختر و شیطون و مقاوم خبری نبود! از من فقط یه بدن بی روح و افسرده مونده... بهترین نرم افزار دوست یابی در ایران که سستیو بی حوصلگیمو دید زودتر بلیتارو گرفت و بعد اعلام پرواز رفتیم سوار هواپیما شدیم و حرکت کردیم به مقصد ایران...
بهترین نرم افزار دوست یابی خارجی بالاسرم واستاده بود
پلکامو با صدای مهماندار که نشستن بهترین نرم افزار دوست یابی به فرودگاه تهران اعلام میکرد باز کردم...بهترین نرم افزار دوست یابی خارجی بالاسرم واستاده بود و منتظر بود.کمربندمو باز کردم و از جام بلند شدم؛از هواپیما پیاده شدیمو راه افتدیم به سمت بهترین نرم افزار دوست یابی ایران... با وارد شدن به فرودگاه اولین صدایی که شنیده میشد، صدای بلندگو بود که پروازارو اعلام میکرد.
سردرد شدیدی داشتم واسه همین رو یه صنلی نشستم و از بهترین نرم افزار دوست یابی خواستم که چمدونارو بیاره. بعد چند دقیقه با دو تا چمدون اومد و بهم اشاره کرد بلند شم تا بریم...از اونجا خارج شدیمو یه تاکسی گرفتیم، بهترین نرم افزار دوست یابی در ایران اول آدرسه خونه ی مارو داد تا منو برسونه و بعد خودش بره. وقتی رسیدم خونه، ازش تشکر کردم و بعدم یه خدافظی مختصر و وارد خونه شدم...مسیرو طی کردم و به دره ساختمون رسیدم. چون قصدم سورپرایز کردنشون نبود و اصن حال این برنامه هارو نداشتم چند تقه زدم به در...
چیزی نگذشت که بهترین نرم افزار دوست یابی در ایران اومد و درو باز کرد و با دیدنم شوکه شده و متعجب بهم خیره شد! دستمو آوردم بالا و چند باری تکون دادم تا به حالت عادی برگشت و پرید بغلم و ماچو بوس... از طرفی حاله من داغون تر از این بود که متقابلا بغلش کنم و ببوسمش و از طرف دیگه نمیخواستم بزنم تو ذوقشو ناراحتیمو بروز بدم؛واسه همین یه لبخند تلخ زدمو دستمو دور گردنش انداختم! بهترین نرم افزار دوست یابی خارجی ثانیه بعد خودش ازم جدا شد و گفت: وای آبجی فکر نمیکردم امروز ببینمت!! حالا اگه از دیدنم خوش حال شدی، برو کنار بذا بیام تو لبخندی زد و سریع از جلو در کشید کنار... تو خونه هر چی چشم چرخوندم بهترین نرم افزار دوست یابی در ایران بابارو ندیدم...از بهترین نرم افزار دوست یابی پرسیدم: مامان بابا کوشن؟
طهورا: رفتن خرید تو چرا نرفتی؟ طهورا: اخه منم با دوستم قرار داشتم؛میخواستیم بریم بازار نیم ساعت دیگه ولی...خب چون تو اومدی کنسلش میکنم! رفت سمت گوشیشو میخواست شماره بگیره که سریع گفتم: نه نه کنسل نکن...تو به من چیکار داری؟
بهترین نرم افزار دوست یابی ایرانی: مطمئنی؟
برو به قرارت بهترین نرم افزار دوست یابی ایران منم خستم میخوام برم استراحت کنم بهترین نرم افزار دوست یابی ایرانی: مطمئنی؟ آره اجازه ی حرف دیگه ای و بهش ندادم و چمدونمو برداشتم و رفتم سمت اتاقم! دلم برای اینجا تنگ شده بود، محیطش برام آرامش بخش بود...چون رنگای اتاقم ترکیبی از آبی و سفید بود خودش به آدم انرژی و آرامش میداد...اما الان حتی این رنگا که منبعه آرامشنم نمیتونن منو آروم کنن چمدونو گذاشتم کناره اتاقو لباسامو عوض کردم و رفتم رو تخت...یه دستمو زیر سرم گذاشتم به سقف خیره شدم. فکره تیام راحتم نمیذاشت...الان حالش بهترین نرم افزار دوست یابی جهانی بردنش؟
نکنه به بهترین نرم افزار دوست یابی خارجی اومده باشه؟یا نکنه....... نه نه سرمو تکون دادم تا این فکرای مزخرف از ذهنم بره، چشامو بستم تا یکم آروم شم و خوابم بگیره اما فایده بهترین نرم افزار دوست یابی جهانی...انگار خوابم دیگه باهام غریبه شده میخواستم از جام بلند شمو برم بیرون تا یکم حالو هوام عوض شه، اما باید صبر میکردم تا بهترین نرم افزار دوست یابی ایرانی بره! تو این فاصله، وقتی مطمئن شدم که خواب سراغم نمیاد؛تصمیم گرفتم برم یه دوش بگیرم تا سرحال شم!!! سه هفته بعد... سه هفته از برگشتم به ایران میگذره و تو این مدت حالم و شرایطه روحیم بهتر شده...یه هفتس که دوباره میرم اداره و واسه اینکه کمتر فرصت فکر کردن به اتفاقای مختلفو داشته باشم یه پرونده ی جدید که درباره ی اعتیاده و به دست گرفتم! دیروز زنگ زدم به بهترین نرم افزار دوست یابی ایرانی تا از تیام خبر بگیرم که گفت امروز، بهترین نرم افزار دوست یابی جهانی و کیهان به ایران پرواز دارن و منم برم اداره..