ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل بهزاد
بهزاد
33 ساله از مشهد
تصویر پروفایل نرگس
نرگس
35 ساله از نجف آباد
تصویر پروفایل مریم
مریم
21 ساله از ساری
تصویر پروفایل هامان
هامان
41 ساله از شیراز
تصویر پروفایل مصطفی
مصطفی
41 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل زهرا
زهرا
29 ساله از خمینی شهر
تصویر پروفایل هانا
هانا
27 ساله از خرم آباد
تصویر پروفایل بهزاد
بهزاد
33 ساله از مشهد
تصویر پروفایل سوریا
سوریا
42 ساله از اراک
تصویر پروفایل علی
علی
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل محمد
محمد
28 ساله از ساوجبلاغ
تصویر پروفایل محدثه
محدثه
28 ساله از تهران

ثبت نام برای ازدواج موقت ایرانی

ثبت نام برای ازدواج موقت. -سالم خوبی؟ -سالم تو خوبی؟ ثبت نام برای صیغه موقت خوبه؟ -خوبیم. چه خبرا؟ لبخندی تلخ زدم و گفتم: -تو کجا غیبت زد امروز؟ -گریه کردی؟

ثبت نام برای ازدواج موقت ایرانی - ازدواج موقت


تصویر ثبت نام برای ازدواج موقت ایرانی

تو باید من رو ببخشی ثبت نام برای ازدواج موقت. نفسم رو با نفرت بیرون فرستادم و گفتم: -لعنتی... تو التماس کردنت هم با دستور دادن همراهه. بمیری بری اون ثبت نام صیغه موقت همین ادم پست و حقیر میمونی. قدمها.م رو بلند کردم و برای برداشتن کیف و کالسورم که روی زمین گذاشته بودم خم شدم و زمانی که به سمتش برگشتم نگا اخری به صورت درمانده اش انداختم و گفتم: -تو باید با حسرت هات بمونی و بمیری. باید اونقدر عذاب بکشی و غصه بخوری که هم ثبت نام برای ازدواج موقت دنیا عذاب بکشی و هم این ثبت نام صیغه موقت. لیاقت تو مرگ نیست. لیاقتت کشیدن بدترین عذابهای الهیست. راضیم که توی این وضعیت میبینمت. حاال حال اون روزهایی که از باال بهم نگاه میکردی و فخر میفروختی رو میفهمم... به سمت در اتاق رفتم و به سمتش برگشتم و با دیدن قیافه زار و افسرده اش که اشکهاش روی گونه هاش خشک شده بود لبخند تلخی زدم

گفتم: -دیدارمون به قیامت باشه ثبت نام صیغه موقت... و از اتاقش خارج شدم و اون زمان بود که به اشکهام اجازه فرود دادم. یاد و خاطره سروش دوباره بر ذهنم نشسته بود. ثبت نام برای ازدواج موقت دلم چقدر عذاب کشیده بود وقتی حقیقت رو فهمیده بود؟ حاال که فهمیده بود چرا به سراغم نیومد بود؟ چرا من رو دوباره نخواسته بود؟ ثبت نام فرزند ازدواج موقت در شناسنامه پدر زنگ موبایلم من رو از تفکر بیرون کشید و مجبور شدم از جیب مانتوم اون رو خارج کنم و بدون اینکه به شماره تماس گیرنده نگاهی بندازم گوشی رو کنار گوشم گذاشتم و صدای خش دار و افسرده ای گفتم: -بله... -سالم. کجایی تو دخترم؟ بینی ام رو باال کشیدم و گفتم: -سالم مامان بیرونم. -چی شده؟ چرا داری گریه میکنی -چیزی نیست. -نمیخوای بیای خونه؟ -چرا دارم میام. ساعت چنده؟ مامان پس از لختی مکث ساعت شش بعدازظهر رو اعالم کرد و من با تعجب به او اطالع دادم که به زودی به منزل برمیگردم. هنوز تماس رو قطع نکرده بودم که دوباه تلفنم زنگ خورد و ثبت نام فرزند ازدواج موقت در شناسنامه پدر بار بنفشه پشت خط منتظرم بود.

ثبت نام برای صیغه موقت خوبه؟ -خوبیم.

ثبت نام برای ازدواج موقت. -سالم خوبی؟ -سالم تو خوبی؟ ثبت نام برای صیغه موقت خوبه؟ -خوبیم. چه خبرا؟ لبخندی تلخ زدم و گفتم: -تو کجا غیبت زد امروز؟ -گریه کردی؟ -نه چطور مگه؟ -پس چرا بینیتو باال میکشی؟ -نمیدونم...جانم کارم داشتی ؟ -پرسیدم چه خبر... خنده ام گرفته بود. اما حوصله نداشتم برای همین لبخند زدم و گفتم: -از چی ؟ -از دکتر جونتون. متوجه شدم او منظورش دیدارم با ثبت نام فرزند ازدواج موقت در شناسنامه پدر بود برای همین خالصه گفتم: -هیچی... -یعنی چی هیچی؟ -هنوز جوابی بهش ندادم. او عصبانی جیغ بلندی کشید و من با تعجب گوشی رو از خودم دور کردم و بعد از چند لحظه گفتم: -این دیونه بازی ها چیه که از خودت در میاری؟ -ساکت شو پاییز تا نیومدم خفه ات کنم. کاری نداری؟ ثبت نام در صیغه موقت بود به شدت عصبی اش کردم... با اینکه حال نداشتم اما لبخند زدم و با شیطنت گفتم: -چیه؟ ثبت نام فرزند ازدواج موقت در شناسنامه پدر گازت گرفته؟

دوباره جیغ کشید و میان جیغش گفت: -ساکت شو.... -باشه بابا هاپو عصبانی. کاری نداری؟ -برو که خبر مرگت رو برام... با صدا خندیدم و او گفت: -نه دلم واسه ثبت نام در صیغه موقت میسوزه. خبر عاقل شدنت رو واسم بیارن. -اونو که باید با خودت به گور ببری.

ثبت نام برای عقد موقت از دست تو ارامش زندگیم ریخته بهم

مرض دیونه خل و چل. ثبت نام برای عقد موقت از دست تو ارامش زندگیم ریخته بهم. اونوقت تو داری غش میکنی از خنده! مثل اینکه با دکتر جونت خیلی بهت خوش گذشته!!!! از محوطه بیمارستان خارج شدم و همونطور که به سمت ایستگاه تاکسی میرفتم گفتم: -اره جات خالی...خیلی خوش گذشت. -حاالچی کوفت کردی؟ -ثبت نام در صیغه موقت. میخوری برات بگیرم؟ -بمیری ثبت نام ازدواج موقت تهران .من از دست تو تا حاال داشتم غصه میخوردم. -خوب خانمی غصه نخور بگو احمد واست پسته بگیره.پسته بخوری به جای غصه. -وای پاییز دیونه ام کردی کاری نداری؟ -ثبت نام برای صیغه موقت از اولم باهات کاری نداشتم. او که نمی دونست جواب من رو چی بده سکوت کرد و چند لحظه بعد بدون خداحافظی تلفن رو قطع کرد. دستم رو برای تاکسی بلند کردم و در حالی که لبخند میزدم گفتم: سعی میکردم اتفاقات ان روز رو به دست فراموشی بسپارم. ثبت نام برای عقد موقت همیشه سعی میکردم خیلی چیزها رو به دستولنجک. فراموشی بسپارم اما محال بود و این امکان نداشت. سعی کرده بودم ثبت نام ازدواج موقت تهران رو فراموش کنم اما هر روز بیشتر عاشقش میشدم. سعی کرده بودم پرهام رو فراموش کنم اما بی اختیار به او فکر می کردم.

مطالب مشابه