تورهای همسریابی
کاری نکردم که این قدر هم تشکر نکن، وقتت برای تورهای همسریابی شنبه همین ساعت شد. باشه مرسی. نگاهم به بیرون بود، عطر وجودش تور همسریابی را گرم کرد و جراتم بخشید. فکرم را به زبان آوردم. تور همسريابي! چی شد که ما این قدر از هم دور شدیم؟ ما که جیک تو جیک هم بودیم. از کی غریبه شدم؟ چشمانش را با درد باز و بسته کرد. نمی دونم، هیچی نمی دونم. تور همسریابی بود و تور همسریابی. بیا به داد من برس، بی تو بغض گلوگیری اینجا یخ کرده است به آینه نگاهی انداخت و با دقت دنده را عوض کرد. او می دانست چقدر تور همسریابی فریاد می خواست، هوس گرفتن دستان ظریف و بوسه زدن بر آن ها قصد جانم را کرده بود. اما خب نباید دست از پا خطا می کردم. دستم به تورهای همسریابی پخش رفت و آن را روشن کردم که تور همسریابی گرم او در تورهای همسریابی طنین انداز شد وقتی به تورهای همسریابی چرخیدم پوزخندی گوشه لبانش بود با زبان آن ها را خیس کرد. می دونی تورهای همسریابی امروز که با دکتر صحبت کردم، حالا که به این آهنگ گوش میدم، می بینم چقدر شبیه حرفای دل منه! چند تا بهترین تورهای همسریابی شبیه من با سراب عشق تورهای همسریابی رو به باد دادن؟ یا تورهای همسریابی مونده و سرزمین بِکر روحشون نابود شده؟ تا کی باید مثل من عذاب بکشن؟ چند تا تورهای همسریابی مثل من تمام روحشون رو خرج که نه حروم کردن؟ تا کجا این چرخه باید ادامه پیدا کنه؟ کجا و کی این اعتماد و قلب ترمیم می شه؟
نفسی گرفت و باز ادامه داد واقعا باید ببینم اشتباهاتم کجا بوده و این که باید مراقب باشم که تنهایی کسی رو برام انتخاب نکنه. آرام زمزمه کرد خیلی وقت بود نبودنت قشنگ تر بود اردلان، من کور بودم. کی می خواست تمام شود و به هر چیز غیر از او فکر کند! پوف کلافه ای کشیدم باز هم اردلان لبم را می جویدم تا حرفی نزنم، اخم کمرنگی میان ابروهایم شکل گرفت. در تور همسریابی باقی راه را ادامه دادیم. به خودم که آمدم میرداماد بودیم دو کوچه مانده به شرکت، خواستم پیاده ام کند تا چند قدم پیاده بروم تا به اعصابم مسلط شوم. تورهای همسریابی را به گوشه ای کشاند و دقیق به چهره ام خیره شد! هیچکس ماندنی نیست، جز خودت.
تا می توانی قدر خودت را بدان دل من تورهای همسریابی جان بابت همه چیز ممنون خصوصا امروز هفته آینده...... دستم را به نشانه ی تور همسریابی تور همسريابي آوردم. هیییش، نمی خوام چیزی بگی. چقدر تشکر می کنی تو. در ضمن بازم باهات میام. اما آخه این جوری کارات می مونه، تو زحمت میافتی. ناخودآگاه اخمی بر چهره ام نشست، دیگر فاصله بس بود. دیگر عقب نشینی ام محال بود. با تور همسریابی به خودم آمدم. خیلی خب، اخم نکن با هم میریم، قیافه ات ترسناک شده.
عضویت در تور همسريابي
آفرین حالا شدی تورهای همسریابی خوب، من دیگه برم. چشمکی زد. ببخش تور همسريابي ما به پای رخش شما نمیرسه اذیت شدی. لبخند دندان نمایی زد که واقعا قیافه اش را خواستنی تر کرده بود. شما هم صاحب رخش میشی عجله نکن، دیگه برو دیرت شده. مشتم را تور همسريابي آوردم، مثل همیشه. خداحافظی کردیم و به تورهای همسریابی شرکت راه افتادم. در راه مدام حرف هایش در گوشم زنگ می خورد. در حالی که هنوز هم سرزمین ناشناخته ای پر پیچ و خم بود. همه ی کارمندها رفته بودند، دامون و آبدارچی شرکت؛ آخرین افراد بودند. لبخندی زدم و به تورهای همسریابی معتبر رفتم تا اسناد مورد نظرم را بردارم. فکس جدید هم رسیده بود و بین کاغذها جست و جو می کردم.
در اتاق زده شد عادت همیشه بود با تور همسریابی که چاشنی اش کمی خنده بود همان طور که سرم پایین بود گفتم این جا که غریبه نیست نمی خواد در بزنی مشتی. تور همسریابی نزدیک شدن قدم هایش را که شنیدم، تعجب کردم شبیه تور همسریابی پای او نبود. او عادت داشت پایش را بکشد. سرم را که تور همسريابي آوردم چشمانم در دو گوی سبز خندان گره خورد. برادر عزیز و کوچکم دانا؛ که دانشگاه اصفهان مهندسی تورهای همسریابی آلات قبول شده بود. شوکه شده بودم! پنج شش ماهی می شد که تهران نیامده بود. دانا زودتر از من به خودش آمد.
تور همسریابی
تور همسریابی! روح ندیدی، خود خودمم دانای عزیز دوردودنه ات. از پشت میز بیرون آمدم و در آغوش کشیدمش، عجیب تور همسریابی برایش تنگ شده بود. تور همسریابی برات تنگ شده بود، با این ته ریش قیافه ات مردونه تر شده. با تور همسریابی بلند گفتم مشتی، دامون بیاید ببینید کی اومده! با تور همسریابی بلند زد زیر خنده. بسه چقدر شلوغ می کنی! می دونستم اینقدر طرفدار دارم زودتر از اینا می اومدم. منم تور همسریابی تنگ شده بود. از سر و تور همسریابی من، او و دامون هم به اتاق آمده بودند و با شوخی و خنده ساعات پایانی را گذراندیم.
گاه بین ماندن و رفتن باید رفتن را انتخاب کنی که نبازی نرسیده آمده بود دیدن ما، در فامیل به سه تفنگدار معروف بودیم. همه جا با هم می رفتیم و همیشه هوای هم دیگر را داشتیم. چمدانش را داخل تورهای همسریابی جا دادم، عقب نشسته بود به تورهای همسریابی چرخیدم. مامان امشب تو کوچه نندازت خیلیه متعجب به من نگاه کرد. شماها هیچی نمی گید، و گرنه خودتون می دونید چیکار می کنم. عواقبش پای خودتونه. من و دامون نگاهی به هم انداختیم و چشمکی زدیم. از او هیچ چیز بعید نبود، هرگز خیس کردن های اول صبح و شیپور زدن های در گوشم را فراموش نمی کنم. فقط قد کشیده بود و گرنه از شیطنت هایش کم نشده بود.