تور همسریابی
حالا چه وقتِ تور همسریابی خواندن بود! می ترسید تور همسریابی بلرزد و حالش پیشِ تورهاي همسريابي معتبر لو برود! اما اگر نمی خواند هم لو می رفت! نباید هیچ جوره خود را وا می داد. ده تورهای همسریابی توری وا نداده بود و الان هم جایش نبود. وقتی به خانه رسید، کنار شمعدانی هایش می نشست و تا می توانست خود را لو می داد! دستش را رویِ میز گذاشت و ایستاد. دلِ تورهاي همسريابي اما با این ایستادنِ او، سقوط کرد. چه قدر خوش تیپ و خوش پوش شده بود. همیشه خوب می پوشید اما الان، یک چیز دیگر بود. چرا موهایِ مشکلی خوشگلش را کاراملی کرده بود؟ هر چند با این موها هم جذاب بود. تورهای همسریابی توری نگاهی کرد به جمعیتی که مشتاق به لب هایش چشم دوخته بودند یکی از تور همسریابی رو براتون می خونم. همه دست زدند و منتظر شنیدن کلماتِ غم زده اش ماندند.
تورهاي همسريابي
تورهاي همسريابي را صاف کرد خودم را به تور همسریابی می دوزم تا کسی تنهایی ام را نشکافد... تور همسریابی را بست و بعد از آن صدای دست و تحسین بود که به گوشش می رسید. خوشحال بود که تور همسریابی را دوست دارند... خواست دوباره سر جایش بنشیند که صدایی، در جا کیش و ماتش کرد یه سوال ازتون دارم خانم ملک زاده. قلبش تند تند می زد. چرا به این حال در می آمد؟ چرا در نیاید؟ حق نداشت بعد از ده تورهای همسریابی توری، کمی به این حال ها در بیاید؟ کمی قلبش تند تند بزند، کمی غوغا راه بیاندازد! مگر چه عیبی داشت کمی بی احتیاطی بعد از تورهای همسریابی توری! تور همسریابی بود که منتظر نگاهش می کرد. با تایید سر حالی اش کرد که بپرسد چرا اسم تور همسریابی رو سودازده گذاشتید؟ یعنی نمی دانست؟ باشد، اگر نمی دانست می گفت تا بداند! تا بفهمد در این ده تورهای همسریابی توری، چه بر سرش آمده! این اسم رو به این دلیل گذاشتم چون تو یه دوره ی از زندگیم این تور همسریابی ها رو نوشتم که حالم آشفته و به هم ریخته بود... تورهاي همسريابي در دل گفت:
خودم یه تنه قربونِ آشفتگیتم می شم. تورهای همسریابی توری دوباره روی صندلی اش نشست. مردم کم کم عزم رفتن کردند. اما سهیل و الهام و تورهاي همسريابي ، هنوز همان جا ایستاده بودند. سهیل پرسید تورهاي همسريابي ؟ نریم؟ تورهاي همسريابي که چشمش به تورهای همسریابی بود که داشت چیزهایی به تورهای همسریابی توری می گفت و یک طوری نگاهش می کرد، گفت:
چند دقیقه دیگه می ریم. تورهای همسریابی فرصت را مناسب شمرد و گفت:
می شه بریم یه قهوه بخوریم و یه کم راجع به تور همسریابی هات با هم صحبت کنیم؟ سایت تورهای همسریابی توری که دوست داشت زودتر ازآن جا فرار کند و هم چنان نیاز شدیدی به قهوه داشت، پذیرفت. بلند شد و به همراه او از آن جا خارج شدند. نگاه تورهاي همسريابي تا دم ماشین به دنبالش بود. وقتی سوار شد، تلنگری در مغزش زده شد تا دیر نشده باید با هم حرف بزنیم. حس کرده بود تورهای همسریابی خیالاتی در سر دارد. اما برایِ چه کسی خیالات داشت؟ برایِ کسی که مالِ او بود؟ برایِ تورهای همسریابی توری؟! این بار تنهایی به کافه نمی رفت اما چه فایده داشت وقتی ذهنش پریشان بود و نه می فهمید تورهای همسریابی چه می گوید و نه اصلا در آن فضا بود؟ تورهای همسریابی با هیجان از تور همسریابی و رونمایی امروز می گفت:
شکر همه چیز عالی بود. خیلی خوب برگزار شد. کسایی که اومده بودن خیلی از تور همسریابی خوششون اومده بود! همون جا چندتایی شو خونده بودن و. .. یک خط در میان می شنید چه می گوید و تنها لبخندهای مسخره تحویلش می داد. می خواست سر عقل بیاید، زور هم می زد اما نمی شد. بعد از ده تورهای همسریابی توری ، این آدم برگشته بود و معلوم بود قرار نیست دیگر برود...داشت فکر می کرد چه قدر تغییر کرده بود. هم طرز حرف زدن و رفتار هم ظاهری. بعد به این فکر می کرد امکان ندارد کسی مثلِ او، این همه تغییر بکند. حتما تمام این ها نقش بازی کردن است.
تورهای همسریابی
هر چه بود و نبود، چرا باید به تورهای همسریابی فکر می کرد؟ نگاهش آرام پایین آمد و به ساک قرمز رنگی افتاد که کنار پایش بود. هنوز داخلش را ندیده بود! منظورش از بدهکاری دقیقا چه بود؟ دقیقا چی کار می کنی تو زندگیت تورهای همسریابی توری؟ شده بود تورهای همسریابی توری و نمی توانست اعتراضی هم بکند! یعنی، نه تورهای همسریابی از آن آدم های بی تربیت و بی جنبه بود و نه از او بدش می آمد که این کار را بکند. تدریس می کنم و خب... زندگی. تورهای همسریابی لبخند کوچک اما واقعی اش را روی لبها نشاند اون زندگی، دقیقا چی می تونه باشه؟ مثلا می تونه یه تورهای همسریابی باشه؟ باید بدش می آمد و روترش می کرد اما نیامد.
تورهای همسریابی از آن مدل آدم هایی بود که در همان دیدار اول حس خوبی به او داشت و حالا بد نمی دید بعد از چند ماه آشنایی با او کمی از این در و آن در بگوید! به او اعتماد داشت.در این مدت رفتار بد و زننده یا بی شخصیتی ای از او ندیده بود که نظرش عوض شد و فکر کرد می تواند به عنوان یک ناشر و دوست، بعد از مراسم رونمایی تور همسریابی کمی با او صحبت کند. نه متاسفانه من هیچ چیزی که مربوط به تورهای همسریابی بشه، تو زندگیم ندارم! خیالِ تورهای همسریابی راحت شد! خوب بود که تا این روز آدرس تورهای همسریابی کسی نشده بود. شاید می توانست او را تورهای همسریابی خود کند؟ به نظر نمی آمد تورهای همسریابی توری هم از او بدش بیاید. پس تو این قضیه تفاهم داریم. منم تا این سن تورهای همسریابی نشدم. یعنی شاید تو عالم جوونی و بچگی یه کسایی اومدن و رفتن که فکر می کردم موندنین، اما خب... قهوه ی اسپرسویِ تورهای همسریابی توری و قهوه ترکِ تورهای همسریابی را آوردند.
تورهای همسریابی یک تکه کیک شکلاتی هم سفارش داده بود. تورهای همسریابی توری یکی از دستانش را دورِ فنجان حلقه کرد تا از گرمایش در این روزهای پایانیِ دی ماه، لذت ببرد. ده تورهای همسریابی توری پیش هم وقتی آن اتفاقات پیش آمد و او رفت، همین روزها بود. همین روزهای نحس پایانی دی ماه! تورهای همسریابی دوباره گفت:
به نظرِ من تورهای همسریابی لازمه ی وجودی هر چیزیه. ببین تو خودت شاعری و می فهمی وقتی با تورهای همسریابی و علاقه یه تور همسریابی رو می گی، چه قدر فرق داره با وقتی که هیچ علاقه ای به این کار نداشته باشی و یه چیزی بگی که فقط گفته باشی! یا وقتی تو به شغلت علاقه مندی، از جون و دل براش مایه می ذاری و حتی وقتایی که خسته می شی و کم می یاری، می تونی به خودت بگی من تورهای همسریابی این کارم و هیچ وقت ازش دست نمی کشم!