لواشک میخوردم صفحه صفحه. نه ماه گذشت. حالا از جنسیتش شرایط ازدواج نمیگم. مهم نیست؛ فقط سالم باشه. من دردم گرفت و رفتیم بیمارستان. تو وضعیت مرگباری بودم. تا شرایط ازدواج موفق خواست به دنیا بیاد مامان جان، شما وقتی داشتی رد میشدی لگدم کردی من بیدار شدم. با تموم شدن حرفش خودش رو کوبید رو مبل تمام! با خنده شرایط ازدواج مجدد کردم تموم شد؟ خمیازه ای کشید. با چشای خمار چشم دوخت بهم بلی. یهو چرخید سمتم و مشکوک گفت وایسا ببینم! تو خجالت نکشیدی داداشت رو گرفتی؟
به شرایط ازدواج در آلمان نگاهی کرد
حالا من تو خواب نمیدونستم آبجیمی تو که میدونستی من داداشتم. خجالت بکش! بی شوهری ببین چیکارا که نمیکنه. به شرایط ازدواج در آلمان نگاهی کرد بابا اینو بدین بره تا شیش تا شرایط ازدواج موفق نریخته دامنم. خندیدم اه! بسه شرایط ازدواج غیابی در ایران، خفمون کردی. بلند شدم و به سمت شرایط ازدواج در روسیه راه افتادم که از پشت سرم گفت خواهر! واینستادم. در حالی که میرفتم گفتم جانم؟ اون بین منو خودت دیوار میکشی سیگار میکشی چی شد پس؟ کامینگ سونه! خونه خراب شدیم بگو. شرایط ازدواج غیابی در ایران تا این اهنگه رو بده بیاد پدرمون رو درمی آره.
رسیدم به اتاق و دیگه شرایط ازدواج نشنیدم. باید ممنون شرایط ازدواج در ترکیه میشدم. حالم بدم رو به کلی عوض کرد. اگه اون نبود؛ الان زار میزدم. با این حال، دلم هنوز پر بود. کلید رو با بی حوصلگی پرت کردم رو اوپن و رفتم. خودم رو پرت کردم رو تخت. رنگبندی سیاه سفید اتاقم حالا شرایط ازدواج موقت کلا سیاه بود به نظرم. عین سرنوشتم! شرایط ازدواج موقت سفیدیش به چشم نمیاومد. هوا تاریک شده بود و اتاق تو تیرگی مطلق. ده دقیقه از ورودم به اتاق گذشته بود که تقه ای به در خورد و به دنبالش، صدای بابا!
بفرمایین شرایط ازدواج موقت
با اینکه دلم نمیخواست؛ اما بلند شدم و نشستم بفرمایین شرایط ازدواج موقت. در اتاق رو باز کرد و هیکل درشتش تو چارچوب در ظاهر شد. بدون اینکه در رو ببنده، چراغ رو روشن کرد چیه تو این وضع نشستی پسر!؟ روشن کن این رو. نشست کنارم و با چشمای نافذش جزء به جزء صورتم رو از زیر نگاه دقیقش رد کرد چرا اینقدر به هم ریخته ای پسرم؟ بی حرف شرایط ازدواج مجدد کردم که با شکاکی بیشتری اضافه کرد شرایط ازدواج شده؟ حال و حوصله توضیح دادن نداشتم؛ برای همین، ترجیح دادم همه چی رو مخفی کنم.
سعی کردم اطمینان بخش نگاهش کنم. زل زدم به نگاه آبی تیره اش؛ و با تحکم گفتم نه، چطور؟ ابروهاش رو داد بالا مطمئنی؟ حالا که دو دل شده بود، فرصت خوبی بود مطمئنش کنم. لبخند نصفه نیمه ای زدم بله دیگه، مگه قرار بود شرایط ازدواج بشه؟ شونه ای بالا انداخت و نگاهش رو ازم گرفت ظاهرت آشفته ست. دستی به موهای به هم ریخته ام کشیدم و نفسم رو صدادار، دادم بیرون. لبام رو، رو هم فشار دادم و شرایط ازدواج در ترکیه نگفتم. دوباره نگاهش رو دوخت بهم این شرایط ازدواج در آلمان سرم شلوغه تو هم که نیستی.
شرایط ازدواج غیابی در ایران کاری نداره
دانشگاه که زیاد نمیری؛ بیمارستان هم شرایط ازدواج غیابی در ایران کاری نداره. من نمیدونم این شرایط ازدواج در روسیه چیکار داری میکنی تو؟ تو دلم پوزخندی زدم. بایدم سرت شلوغ باشه. از وقتی فوت کرد، گندکاری اش بیشتر شد.آزادانه هر کثافت کاری که دلش میخواست میکرد. هر روز با یکی مشغول بود. نفس عمیقی کشیدم و اضافه کرد من که میدونم تو یه چیزیت شده. باشه، نمیخوای شرایط ازدواج در ترکیه بگی نگو؛ اما اینم بدون آخرش خودم همه چی رو میفهمم. با کلافگی سری به چپ و راست تکون دادم بابا اگه شرایط ازدواج در ترکیه باشه خودم میگم.