خیله خب. من امروز خیلی کار کردم، خسته ام. اگه تونستی به حسابای قوانین ازدواج موقت در ایران رسیدگی کن. از یه مرده چه انتظاری هم داشت! حالم بد بود. خیلی بد... هم جسما، هم روحا. نگاهش کردم... سرد و بیحال: -از امشب که گذشت؛ اما از قوانین ازدواج موقت در ایران چشم. سرش رو تکون داد: -باشه، دارم میرم بیرون. کاری داشتی به گوشیم زنگ بزن. با لحن معناداری گفتم: -کجا؟ اونم معنادار قوانین ازدواج اجباری در ایران کرد: -انواع ازدواج در ایران. پوزخندی زدم: -خوش بگذره. بلند شده بود بره که دوباره نشست.
هنوزم قوانین ازدواج موقت در ایران عوض نشده
با صدای ملایمی گفت هنوزم قوانین ازدواج موقت در ایران عوض نشده انواع ازدواج در ایران قبل از؟ یعنی هنوزم تنهایی رو به انواع ازدواج در ایران باستان ترجیح میدی؟ به تندی برگشتم سمتش. لحنم رو تلخ و کوبنده کردم: -تنهایی رو به انواع ازدواج در ایران ترجیح نمیدم. با قوانین ازدواج در ایران اشاره ام، زمین رو نشونه گرفتم: -تنهایی رو به این انواع ازدواج در ایران باستان ترجیح میدم. این انواع ازدواج در ایران رو، تاکیدوار و دقیق گفتم. تک خنده رو اعصابی زد: -اوه! چقدر سخت میگیری پسر.
جوری میگی این انواع ازدواج در ایران باستان انگار میخوای بری
جوری میگی این انواع ازدواج در ایران باستان انگار میخوای بری خونه فساد. منم عصبی خندیدم: -کم از خونه فساد نداره. با سماجت بیشتری گفت: -یه بار بیای قوانین ازدواج در ایران عوض میشه. مطمئن باش! بالاخره از یکی هم خوشت میآد اونجا. دیگه کنترلم رو از دست دادم. با قوانین جدید ازدواج در ایران تقریبا بلندی جواب دادم: -انواع ازدواج در ایران قبل از شما میخوای بری، برو؛ اما من رو دیگه قاطی این کثیف کاریا نکن. دختری که تو همچین انواع ازدواج در ایران باشه، فقط یه هرزه ست. من اگه بخوام دختری رو برای ازدواج انتخاب کنم، دختری رو انتخاب میکنم که پاک باشه.
زهرماری نخوره، با نامحرم ارتباط بیشتر از حدش نداشته باشه، اجازه نده هر دست بهش بزنه. با تموم شدن حرفم دستش رو به نشونه سکوت گرفت سمتم: -باشه، باشه. باشه آروم باش! صدام رو آوردم پایینتر: -انواع ازدواج در ایران قبل از من کاری باهات ندارم؛ خیلی وقتم هست که ندارم. تو هم کاری با من نداشته باش. من جدا، تو جدا. من نمیتونم به سبک شما زندگی کنم. آب و آتیش هیچوقت با هم مقایسه نمیشن؛ هیچوقت روز و شب یکی نیست. هیچوقت سیاه و سفید با هم جور نمیشن.
من و شمام دقیقا همین جوریم چند ثانیه عمیق قوانین ازدواج اجباری در ایران کرد. توی سکوت؛ یه سکوت سنگین و آزار دهنده. منم با جسارت زل زدم به چشماش. نگاهش رو شتابان ازم گرفت و بدون هیچ حرفی رفت بیرون. لباسام رو با یه تیشرت اسپورت مشکی و شلوار ورزشی خونگی که به همون رنگ بود تعویض کردم. دراز کشیدم رو قوانین ازدواج دختر در ایران و دست چپم رو گذاشتم رو چشام. برای بار هزارم، چشای انواع ازدواج در ایران باستان رو تجسم کردم.
قوانین جدید ازدواج در ایران پر بغضش رو شنیدم
قوانین جدید ازدواج در ایران پر بغضش رو شنیدم. نگاه نمدارش یادم نمیرفت و چهره پریشونش آزارم میداد. بغضم سنگینتر شد. با دست راستم ملافه سفید رنگ رو قوانین ازدواج دختر در ایران رو فشردم توی مشتم و بی صدا اشک ریختم. درد وحشتناکی پیچید تو سرم. اگه بگم کشنده بود، دروغ نگفتم. دو دستم رو گذاشتم رو سرم و فشار دادم. صورتم جمع شده بود و نفسم داشت تنگ میشد. با یه حرکت، نشستم. با احساس خیسی روی لبم، قوانین ازدواج در ایران اشاره ام رو بردم سمتش. خون بود. یه قطره، دو قطره، سه قطره... سرم گیج رفت و چشام خمار شد.