شانه ای باال انداختم و با نگاهی به ساعتم متوجه دیرکردنم شدم. با عجله تاکسی گرفتم و به سمت کالس بهترین سایت همسریابی در ایران اعصاب خورد کن تاریخ ادبیات رفتم خسته و با بدنی بهترین سایت همسریابی موقت در ایران وارد خانه شدم. ساعت از شش گذشته بود. بهترین سایت همسریابی ایرانیان درگیر شده بودم که حتی فرصت ناهار خوردن هم پیدا نکرده بودم. استاد تاریخ ادبیات به خاطر مرخصی هفته بعدش مجبورمان کرد تایم ناهار هم با او کالس داشته باشیم. نامرد حتی 10 دقیقه هم استراحت نداده بود. مردک عقده ای! ازش متنفر بودم. میخواستم سر به تنش نباشد. -اومدی عزیزم؟ -وای مامان....دارم میمیرم از خستگی. خودم را روی کاناپه ولو کردم و دستهایم را از گوشه هایش آویزان گذاشتم.
دور از جونت این چه حرفیه. خسته نباشی. بهترین سایت همسریابی موقت در ایران چای برات بریزم؟تازه دمه. -بهترین سایت همسریابی در ایران میشم. انقدر امروز حرف زدم حنجره نمونده برام. چشم هایم را بستم و کمی شقیقه هایم را فشار دادم.
بهترین سایت همسریابی ایران درد هم عالوه بر گلو درد امانم را بریده بود
بهترین سایت همسریابی ایران درد هم عالوه بر گلو درد امانم را بریده بود. بلند شدم و برای برداشتن مسکنی به آشپزخانه رفتم. همین که قرص را خوردم چیزی یادم آمد. رو به مامان که داشت استکان چای را روی میز میگذاشت کردم. -راستی مامان...امشب مهمون داریم؟ بهترین سایت همسریابی ایرانیان نگاهم کرد. -مهمون؟نه...چه مهمونی؟ -نمیدونم...مهمون دیگه! -نه مهمون نداریم. چرا میپرسی؟ در حالی که پشت میز می نشستم و به بخار برخاسته از چای نگاه میکردم آرام زمزمه کردم. -گیتی فکر میکرد صبح از خونه رفتنی صدای تو و بابا رو شنیده که دارین راجع به مهمونی حرف میزنین.... سرم را بهترین سایت همسریابی در ایران کردم.
به چشم های متعجب و کمی غمگینش نگاه کردم. میدانستم چه چیزی این غم را در نگاهش نشانده است. همان فکری که باعث ناراحتی من هم شده بود. -فکر میکرد باز خبری شده و تنها کسی که خبر نداشته اونه.. آهی کشید و رو به رویم نشست. به دستهایش خیره شد. -بهترین سایت همسریابی ایرانی با بابات داشتیم راجع به جشن فارغ التحصیلی آتیال حرف میزدیم.
بهترین سایت همسریابی موقت در ایران هم هنوز نگفتیم
حتی به خود بهترین سایت همسریابی موقت در ایران هم هنوز نگفتیم...بهترین سایت همسریابی ایران میخواستیم به هر دو تاتونم بگیم. میخواستیم آتیال رو غافلگیر کنیم. -مامان...میدونی که گیتی چقدر عاشق شما و بابا و آتیالست. ولی از آخرین باری که هیچ کس خبر مهمونی رو بهش نداده بود و از من اونم خیلی یهویی شنیده بود خیلی حساس شده.
بعضی گیرای الکی بهترین سایت همسریابی در ایران هم که بعضی وقتا فقط به اون میده حساسش کرده. -میدونم دخترم. حق داره بچم دلگیر بشه. دستم را روی دستهایش گذاشتم. میدانستم چقدر گیتی را دوست دارد و حتی گاهی بهترین سایت همسریابی در ایران را کناری می کشید و به رفتار های بیخودش تذکر می دهد. اما بهترین سایت همسریابی موقت در ایران مگر گوشش به این حرفها بدهکار بود؟گاهی حتی من هم متوجه اذیت های بیش از اندازه اش میشدم. این وسط بابا هم هیچ تذکری به آتیال نمی داد و این باعث ناراحتی و سوءتفاهم های بیشتر میشد.
چای را در سکوتی که بینمان به وجود آمده بود سر کشیدم و به اتاقم رفتم. نیاز شدیدی به استراحت داشتم. روی تختم دراز کشیدم و چشمهایم را بستم. بهترین سایت همسریابی ایرانیان خسته بودم که نفهمیدم کی خوابم برده بود که با تکان های آرامی چشم هایم را باز کردم. اتاق در تاریکی فرو رفته بود. تنها نوری که به اتاق می تابید نور سالن بود که از نگاهم میکرد. -بیدار شو خوابالو...دوساعته عین خرس خوابیدی! -بهترین سایت همسریابی ایرانی چنده؟ -نزدیکای 9! کش و قوسی به بدنم دادم و سر جایم نیم خیز شدم. سر دردم رفع شده بود و دیگر احساس کوفتگی نمیکردم. اما هنوز هم میل به خواب داشتم. بهترین سایت های همسریابی ایرانی میگفتند خوابیدن خواب می آورد. -شام آماده است...مامان گفت صدات کنم. زود بلند شو بیا که بعضیا روده بزرگشون داره روزه بهترین سایت های همسریابی ایرانی میخوره غرشو سر من میزنن.