ازدواج دائم مشهد و پیداش کردی
وقتی هم غیبت زد دنبالت گشتم، نبودی! شمارتو نداشتم، یعنی هیچ کدوممون نداشتیم! وقتی فهمیدم پیش ازدواج دائم مشهد و پیداش کردی حالم وصف نشدنی بود! از صبح بال بال میزدم که کی شب بشه برم ببینمش! دستِ خودم نبود، ناخودآگاه گرفتارم کرده بود این عشق! تو دیگه زخم رو نمک نباش که به حد کافی فکر خودم مشغول هست! خواهش میکنم ازدواج دائمی، بهم فرصت بده، بذار ثابت کنم خودمو، عشقمو! نذار کم بیارم! طاقتم باش توی این بیراهه ها! کنارم باش! همراهم باش که کسی جز تو نمیتونه منو آروم کنه!
دستهایش را از روی صورتم برداشتم و سرم را پایین انداختم، گیج بودم، بلاتکلیف، نمیدانستم منظورش کدام راه است و چرا فکرش مشغول هست! واقعا نمیدانستم چه بگویم و چیکار کنم! دستش اینبار زیر ازدواج دائم مشهد نشست و سرم را بالا گرفت، لبخندی کم عمق اما واقعی روی لبهایش نشاند و آرام گفت: -دوستت دارم، با تمام وجودم! نفسی عمیق کشیدم تا باز بغضم تبدیل به اشک نشود و لب باز کردم: -نمیدونم چی بگم! دستش را از زیر ازدواج دائم تهران برداشت و داخل جیبِ شلوارش قرار داد، با آن یکی دستش صورتم را نوازش کرد و گفت: -لازم نیست چیزی بگی، تو فقط بهم فرصت بده بقیه اش با من!
ازدواج دائم بدون ثبت؟
دستش را از صورتم جدا کردم و پرسیدم: ازدواج دائم بدون ثبت؟ اونا چی؟ چشمهایش را محکم روی هم فشار داد و بعد از کمی مکث بازشان کرد، دستی لایِ موهایش کشید و گفت: -اونا هم درست میشه، تو کنارم باش همه چیزو درست میکنم! صدای زنگ موبایلم بلند شد، حتما ازدواج دائم بود. از داخل کیفم خارج کردم و جواب دادم: -الو سلام. صدای ازدواج دائم پیچید تو گوشی: -کجایی یاس؟میام، تا نیم ساعت دیگه! صدای نفس عمیقش را شنیدم که گفت: -منتظرتم، زود بیا. باشه ای آرام زمزمه کردم و قطع کردم، روبه ازدواج دائم بدون ثبت رسمی که نگاهم میکرد گفتم: -دیر وقته، منو برسون خونه.
چشمهایش را با لبخند باز و بسته کرد و گفت: -سوار شو. موبایلم را داخل کیفم قرار دادم و به سمت ماشین رفتم و سوار شدم. تا رسیدن به خانه ازدواج دائم بدون ثبت رسمی یک کلمه هم حرف نزد و هیچ آهنگی هم پخش نمی شد. هردو توی سکوت تو فکرهای خودمان غوطه ور بودیم. به خودم که آمدم جلوی ازدواج دائم تهران بودم. تشکری آرام زمزمه کردم و خواستم پیاده بشوم که صدایم زد. ازدواج دائمی؟ قلبم باز تپش گرفت، برگشتم سمتش: -بله؟
ازدواج دائم تلگرام را بست
نتوانستم لبخندِ محوم را پنهان کنم! گوشه ی لبم که کش آمد چشمهای ازدواج دائم سبحان ستاره باران شد، دستش که به سمتِ صورتم آمد صدای ازدواج دائم تلگرام بلند شد: -یاس؟ ازدواج دائم سبحان دستش را عقب برد و من برگشتم سمتِ ازدواج دائم که کنار ماشین ایستاده بود. - بله؟ لبخند زد: -نمیخوای پیاده بشی؟ گوشه ی مانتویم را صاف کردم و پیاده شدم. ازدواج دائم خم شد: -نمیای بالا؟ صدای نوید را شنیدم: -نه دیر وقته، ممنون. ازدواج دائم تلگرام را بست: -پس بسلامت.