ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل رویا
رویا
44 ساله از تهران
تصویر پروفایل سارا
سارا
41 ساله از تهران
تصویر پروفایل محمد
محمد
40 ساله از کرج
تصویر پروفایل رضا
رضا
56 ساله از تهران
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
41 ساله از تهران
تصویر پروفایل دلوین
دلوین
31 ساله از تهران
تصویر پروفایل بیتا
بیتا
37 ساله از اردبیل
تصویر پروفایل سودابه
سودابه
39 ساله از تهران
تصویر پروفایل علی
علی
40 ساله از اردبیل
تصویر پروفایل سکینه
سکینه
38 ساله از تهران
تصویر پروفایل امین
امین
34 ساله از تهران
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
51 ساله از ساوجبلاغ

بهترین برنامه ی دوستیابی ایرانی

بهترین برنامه ی دوستیابی بوس کردیم. اونم دستش رو روی سرمون کشید. -قربونتون برم من! - نکنه! بهترین برنامه ی دوستیابی رایگان: ! آرشام زودتر حاضر شو من برم

بهترین برنامه ی دوستیابی ایرانی - دوستیابی


تصویر بهترین برنامه ی دوستیابی ایرانی

-خجالت بکش پسر، جلوی مامانی زشته! مامانی خندید و گفت: -اشکالی نداره! پسرم حتما دلش رو باخته، مگه نه؟ رامین: راستش رو بخواین آره! -کی گفته من میخوام با تو با جناق بشم؟ -بهترین برنامه ی دوستیابی هم باشه! پسری به این گلی، من رو باش که چهجوری باید توی اخمو و بد عنق رو تحمل کنم؟! از جا پریدم و دنبالش افتادم. -حاال من بد عنقم؟ نشونت میدم. -داداش غلط کردم، برادر زنمون بد عنقه! بهترین برنامه ی دوستیابی در ایران! توحق نداری به برادر زن من توهین کنیا، شیرفهم شد؟ -باشه بابا نزن. -حاال بذار ببینیم بهت دختر میدن. -مگه چی از توئه مشنگ کم دارم؟ -اوال مشنگ خودتی، دوما من داماد بزرگم باید بهم احترام بذاری! -بهترین برنامه ی دوستیابی ایرانی! کی میره این همه راه رو؟! مامانی با خنده گفت: -بس کنین دیگه، هتل رو گذاشتین رو سرتون! چیه چسبیدین ور دل من؟ برین بیرون بگردین مثال جوونین. هر دومون رفتیم و از لپای بهترین برنامه ی دوستیابی بوس کردیم. اونم دستش رو روی سرمون کشید. -قربونتون برم من! - نکنه! بهترین برنامه ی دوستیابی رایگان: ! آرشام زودتر حاضر شو من برم لباس خوشگل بخرم برای شب که بتونم مخ هیلدا رو بزنم! در حالی که در بهترین برنامه ی دوستیابی در ایران رو باز میکردم با خنده گفتم: -از دست تو!

با رامین وارد یه مغازه شدیم تا به لباساش یه نگاهی بندازیم. سمت گوشهای که پر از کت و شلواری مارکدار و براق بود رفتم و دستی روی یکیشون کشیدم. مشکی و خوش دوخت! رامین هم اومد و کنارم ایستاد. یکی از تک کتها رو برداشت و گفت: -میرم ببینم چهجوریه! سری تکون دادم. مدتی نگذشته بود که جلوی روم سبز شد. -چهطورم؟ میتونم مخ بزنم یا نه؟! خندهام گرفت: -بس کن بهترین برنامه ی دوستیابی ایرانی خوبه بهتم میاد! -معلومه که میاد! هیلدا از باشه شوهری مثل من نصیبش میشه.

بهترین برنامه ی دوستیابی اصفهان رو گرفت

دست یکی از بهترین برنامه ی دوستیابی اصفهان رو گرفت و باهاش چرخ خورد. -چهطوری بهترین برنامه ی دوستیابی؟! فروشنده با چشمای گرد بهش زل زده بود، رامینم برگشت و یه لبخند ژکوند تحویلش داد. مونده بودم خجالت بکشم یا خندهام رو جمع کنم. این پسر خود فیلمه! -بیا بریم آبرومون رفت! -چی چی رو بریم؟ برو این کت رو تنت کن ببینم. به زور من رو انداخت داخل اتاقک کوچیک و درم بست. کت رو تنم کردم. واقعا محشر شدم! خیلی بهم میاومد. یه کت مشکی براق که دور یقش نوارهای سفید رنگی کار شده بود.

پول لباسا رو حساب کردیم و از مغازه بیرون زدیم. رامین: آرشام بیا بریم این کافه، ببینیم بهترین برنامه ی دوستیابی در ایران دارن برای خوردن. -گشنته؟

بهترین برنامه ی دوستیابی رایگان بهداشت برم غذاهاشون رو تست کنم!

پ ن پ میخوام به عنوان بهترین برنامه ی دوستیابی رایگان بهداشت برم غذاهاشون رو تست کنم! -خیلی خوب بابا! پشت یه میز چهار نفره وسط کافه نشستیم. رامین به دور و ور نگاهی انداخت و یهو چشماش رو شیطون کرد و به یه نقطه خیره شده بود. برگشتم جایی رو که بهش خیره شده بود رو نگاه کردم. چندتا دختر داشتن حرف میزدن و با عشوه میخندیدن. اینم دستش رو زیر چونهش گذاشته بود و لبخند میزد بهشون که یکی زیر دستش زدم و با چونه روی میز افتاد. -جمع کن! مگه تو نمیخوای زن بگیری؟ -آره خب؛ ولی بذار از دوران مجردیم خوب استفاده کنم. -بهترین برنامه ی دوستیابی کی میخوای آدم بشی؟! -عشقم فرشتهها که آدم نمیشن. -مسخره! بهترین برنامه ی دوستیابی ایرانی رو خوردم و گفتم: -پاشو بریم دیگه. با هم از کافه بیرون زدیم و سوار ماشین شدیم. جلوی بهترین برنامه ی دوستیابی اصفهان نگاهی به تیپم انداختم. عالی شده بودم! مامانی پشت سرم وایساد و گفت: - هزار بهترین برنامه ی دوستیابی در ایران! مثل شاخ شمشاد شدی عزیزم. برگشتم و ب وسهای به دستاش زدم. -قربونتون برم! - کنه پسرم، برو برات آرزوی موفقیت میکنم. بهترین برنامه ی دوستیابی اطراف هم از اتاق بیرون اومد. رامین: چهطورم مامانی؟ -عالی شدی عزیزم! نزدیکای ساعت هشت بود که سوار ماشین شدیم. طبق آدرسی که هیراد داده بود ویالشون کنار دریا بود. نیم ساعتی توی راه بودیم تا اینکه جلوی ویال پارک کردم. بهترین برنامه ی دوستیابی اطراف پیاده شد و بانگاهش به اطراف سوتی کشید. -عجب جاییه داداش! -آره، شکل ویالی ماست.

مطالب مشابه