بعد خریداش رو برداشت و با غرغر به طرف اتاقش رفت. بیچاره حق داره، اینقدر که من سخت پسندم و از هیچی خوشم نمیاد کل پاساژا رو گردوندمش. بلند شدم و خریدام رو توی اتاقم بردم. به به! بهترین برنامه دوستیابی در جهان چیزایی خریدم، چشم تارا دور! خوبه حقوق بازنشستگی بابا رسیده به من؛ وگرنه بهترین برنامه دوستیابی در جهانی برای خرید هم دستم رو جلوی تارا دراز میکردم. اینجوری نمیشه؛ باید به فکر یه کار درست و حسابی باشم. روی تخت دراز کشیدم و نمیدونم کی خوابم برد. غرق خواب بودم که دستی هی من رو تکون میداد. چشمام رو باز کردم و بهترین برنامه دوستیابی در جهان رو دیدم. -دختر چهقدر میخوابی، پاشو بیا شام! -نه بهترین برنامه دوستیابی در جهانی میلی ندارم، بذار بخوابم.
باشه عزیزم بخواب. برات غذا نگه میدارم، گرسنهات شد گرم کن بخور. سرم و تکون دادم که چراغ اتاق رو خاموش کرد و رفت. *** صبح با نور خورشیدی که مستقیم توی چشمم افتاده بود از خواب بیدار شدم. یه خمیازهی جانانه کشیدم و رفتم سمت سرویس، توی آینه که خودم رو دیدم تعجب کردم. چشمام پف کرده بود. اینقدر که من خوابیدم خرس پیشم کم میاره. یه مشت آب پاشیدم روی آینه و لبخند زدم. یکم آرایش کردم که پف صورتم رو بپوشونه. مریم جون و بهترین برنامه دوستیابی در جهانی توی آشپزخونه بودند. سالم و صبح بخیری گفتم و روی صندلی نشستم.
مریم جون لبخند زد و گفت: -خوب خوابیدی شیطون؟ لقمهای که گرفته بودم رو قورت دادم و گفتم: -بهترین برنامه دوستیابی در جهان جات خالی مریم جونم، خواب هفت پادشاه رو دیدم! خندید و گفت: -از دست تو!
بهترین نرم افزار دوست یابی جهانی ابروهاش رو انداخته باال و داره
دیدم بهترین نرم افزار دوست یابی جهانی ابروهاش رو انداخته باال و داره با شیطنت به چاییام نگاه میکنه. شونههام رو باال انداختم و بیخیال مشغول خوردن شدم. چاییام رو برداشتم
بهترین برنامه های دوستیابی جهانی بیشعور چرا اینجوری نگاهم میکرد!
سرکشیدم که یهو همش رو توی سینک ظرفشویی خالی کردم؛ پس بگو بهترین برنامه های دوستیابی جهانی بیشعور چرا اینجوری نگاهم میکرد! سرصبحی دلش اذیت کردن میخواد. حالیت میکنم بهترین برنامه دوستیابی در جهانی رایگان! باحالت آشفته نشستم سر میز که مریم جون گفت: -چی شده دخترم؟ -هیچی چاییام شور بود.
بهترین برنامه دوستیابی در جهان گفت: -ای وای! خاک عالم تو سرم! ترالن به جای شکر نمک ریختم توی چایی. ای موزمار! حاال خودش رو به موش مردگی زده. حسابت رو میرسم. لبخندی زدم و گفتم: -اشکال نداره عزیزم. یه چشمک هم چاشنی حرفم کردم. صبحونه که خوردیم بلند شدم و رفتم که نقشهی اساسی براش بکشم. کمی فکر کردم و به هیچی نرسیدم. از پلهها پایین اومدم و دیدم بهترین نرم افزار دوست یابی جهانی توی یه سطل کف درست کرده و داره پلهها رو میشوره. یه چیزی تو ذهنم جرقه زد، ایول اینه! با صدای بلند گفتم: -فرزانه جون کمک نمیخوای؟!
گفت: -نه عزیزم، چیزی نیست. خودم انجامش میدم. یه لبخند شیطانی زدم و گفتم: -این حرفها چیه؟ بذار االن کمکت میکنم. سطل رو برداشتم که بهترین برنامه های دوستیابی جهانی از جاش بلند شد و گفت: -باشه بیا بریم پله در ورودی رو هم تمیز کنم. پشتش رو بهم کرد و رفت. ایول االن وقتشه! محکم صداش زدم: -فرزانه بگیر که اومد! بعد کل کف داخل سطل رو روش پاشیدم. چشمام رو بستم و صدای هیع بهترین برنامه های دوستیابی جهانی رو شنیدم. جوری هیع کشید که ترسیدم و چشمام رو باز کردم. یاخدا! این دیگه کیه؟ یه پسر ساک و چمدون به دست جلو در وایساده بود و از سر و روش کف چیکه میکرد. از چشماش آتیش میبارید و با فک منقبض شده به من نگاه میکرد. بهترین نرم افزار دوست یابی جهانی داد زد: -ای وای آقا آرشام! شما کی اومدین؟ منم گیج و منگ داشتم نگاهشون میکردم و لبام رو میجوییدم. اون پسره که اسمش آرشام بود دندون قروچهای کرد و با اخم گفت: -ببخشید بهترین برنامه دوستیابی در جهانی یادم رفت قبل اومدن به خونه مامانیم از شما وقت بگیرم! بهترین برنامه دوستیابی در جهانی رایگان گفت: -این حرفها چیه؟ من جسارت نکردم،