نمیخوام از جادو استفاده کنم که عنصرت رو فعال کنم، پس یه نقشهی دیگه دارم؛ اما ممکنه که یهکم اذیت شی. سرش رو تندتند تکون داد و گفت: -بنگاه همسریابی نداره مهم نیست. به آئیل نگاه کردم و گفتم: -بهاره عنصرش آبه برای همین به کمکت احتیاج دارم. معذب نگاهم کرد و گفت: -خب چرا از بنگاه همسریابی در مشهد دیگه نخواستی؟ چشمهام گرد شد! جواب دادم: -چون حس کردم داری زیادی بیمصرف میشی. از بنگاه همسریابی خارجی صورتش متوجه شدم حرفم زیاد جالب نبود. نفسم رو به بیرون فرستادم و گفتم: -میدونی که عنصر از راه دست خارج میشه. پس باید عنصر موجود توی دستش رو فعال کنیم. -انگشتهای هر دو تا دستتون رو به هم تکیه میدین، سعی کن بنگاه همسریابی عنصرت رو پشت انگشتهات نگهخب؟ داری، بقیهاش با من.
با اکراه سرش رو تکون داد و سر انگشتهاشون رو به هم متصل کردن. من نمیتونستم خودم بنگاه همسریابی در مشهد عنصر رو به تنهایی فعال کنم؛ اما بهخاطر برتری عنصر باد، میتونستم تمرکز عنصر آب رو اونقدر زیاد کنم که محرکهای عنصر بنگاه همسریابی خارجی رو فعال کنه. چشمهام رو بستم و با استفاده از چشمم هالهی انرژی دور دستهاشون رو تشخیص دادم. روی کاری که باید میکردم تمرکز کردم. نور آبی کمرنگی توی دستهای بنگاه همسریابی در مشهد میدرخشید و تند تند جهش میزد. انگار سعی داشت خودش رو به دستهای بهاره برسونه؛ اما نمیتونست.
بنگاه همسریابی کردم نیروی خاموشی که بین دستهاشون بود
میتونستم دردی که بهاره االن میکشه رو حس کنم. بنگاه همسریابی کردم نیروی خاموشی که بین دستهاشون بود رو از بین ببرم. زیاد طول نکشید که موفق شدم و بعد، اون نور آبی وارد دستهای بهاره شد و کمکم توی کل بدنش پخش شد. چند ثانیه بعد تمام انرژی عنصر توی دستش جمع شد و نور آبی بهشدت درخشید و خاموش شد. چشمهام رو باز کردم. به بنگاه همسریابی که منتظر بهم خیره بود نگاه کردم. سرم رو تکون دادم. دستهاش رو از دست بهاره جدا کرد. نگاهم رو روی بنگاه همسریابی تهران چرخوندم. توی صورتش دقیق شدم و پرسیدم: -خوبی؟
لبخندی زورکی زد و گفت: -آره. و بعد روی زانوهاش افتاد. بنگاه همسریابی لوکس مرض و آره! پوف کالفهای کشیدم. خم شدم و زیر بغلش رو گرفتم. آئیل هم به ناچار همراهم شد. برگشتم و لبخند مرموزی حوالهاش کردم. میدونستم چرا اینقدر بیمیله. نگاهی بهم انداخت و سریع روش رو برگردوند. خندهام رو قورت دادم و گفتم: بنگاه همسریابی انلاین نیش شل نگاهم کرد. لبخند کمرنگی به عشقشون زدم و آه حسرتباری کشیدم. در رو با پام هل دادممن به بنگاه همسریابی لوکس توضیح میدم. نترس! و وارد کلبه شدیم. دیاکو با عجله نزدیک اومد و پرسید: چیشده؟
بنگاه همسریابی تهران رو نشوندم
بنگاه همسریابی تهران رو نشوندم و به دیوار تکیه دادمش. نگاه مشکوکی به دیاکو انداختم و گفتم: -هیچ! خوب میشه. نریمان نزدیکم ایستاد و گفت: -بنگاه همسریابی تهران اینطوری شده؟ نگاهش کردم و گفتم: -نتونست مقاومت کنه. خواستم از عنصر به عنصر فعالش کنم. -یعنی نشد؟ سرم رو تکون دادم و به بنگاه همسریابی انلاین نگاه کردم: -چرا شد؛ اما درد زیاد بهش فشار آورد. حواسم پی اول حرفش بود. به تیکهای که خودم یک ساعت پیش استفاده کرده بودمش »میتونم امیدوارمیتونیم بنگاه همسریابی تهران باشیم که تا قبل از رفتنمون سر پا شه. باشم که ده دقیقهای برگردن« نگاهش کردم و تحت تاثیر این تصادف، لبخند عمیقی زدم. برای اولین بار توی تمام مدتی که بنگاه همسریابی انلاین رو میشناختم، لبخندم رو جواب داد و بهطرف بنگاه همسریابی انلاین رفت. و من خشک شده محو لبخند جادوییش بودم. تا به حال دقت نکرده بودم که چهقدر صورت مردونه و جذابی داره.