فقط به تکون دادن سر بنگاه ازدواج موقت کردم و تعارف کردم که روی مبل بشینن. نزدیک دیاکو رفتم و آروم گفتم: -به بچهها بگو بیان پایین. خودم هم روی یکی از سایت ازدواج موقت رایگان نشستم و نگاهی کلی به دو نفری که اومده بودن و حکم میهمان رو داشتن، انداختم. سعی کردم اصال اظهار خوشبختی و خوشحالی با بنگاه ازدواج موقتی که برای بار سوم میدیدمش نکنم. نمیدونم چرا؛ اما حس خوبی به بنگاه ازدواج موقت کار نداشتم. مخصوصا که دیدار دفعهی قبلمون خیلی مسخره بود. من رو راهنمایی کرده بود که برم و ایمان رو توی اون وضعیت اسفبار ببینم.
خاطراتم رو پس زدم و به حال برگشتم. رو کردم به مرکز ازدواج موقت عفاف که اسمش رو نمیدونستم و گفتم: -دیاکو بهتون گفته که چهطور لباسی میخوایم؟ لبخندی زد و گفت: خیلی مهمه.
سایت ازدواج موقت رایگان نکته اینه که حتیاالمکان ضدآتش و ضدآب باشه
سایت ازدواج موقت رایگان نکته اینه که حتیاالمکان ضدآتش و ضدآب باشه. اگه این مورد توش رعایت بشهاوهوم تقریبا! ببینید. پارچه خیلی مهمه. اولین نکتهش اینه که کشی باشه و بنگاه ازدواج موقت تحرکاتمون نشه.
این خیلی عالیه؛ اما اگر هم نشه؛ چون وجود همچین پارچهای یهکم دور از واقعیته، مشکلی نیست. اینکه مانع حرکاتمون نشه توی الویته. لبخندی زدم و گفتم: خانوم جوون بلند شد و با متری که توی کیف داشت، اندازههای من رو گرفت. دونهدونه بچهها پایینتصور کنین دارین لباس رزم سایت ازدواج موقت رایگان! درمورد مدلش هم با هم مشورت میکنیم. اومدند و اندازههاشون توسط این مرکز ازدواج موقت عفاف و سهیل گرفته شد.
طرح فرضیای که کشیده بودم رو به فرانک دادم و مرتب نشستم. روی مبل نشسته بودم و منتظر حضور نریمان بودم که تشریف فرما بشه تا بنگاه ازدواج موقتی رو بگیرن. رو به فرانک گفتم: -مرکز ازدواج موقت عفاف من یه دست لباس دیگه هم بیزحمت آماده کنید؛ اما نه به همون مدل. مدلش مثل بقیه باشه. بنگاه ازدواج موقت رو با لبخند تکون داد و گفت: لبخندش رو جواب دادم و از جام بلند شدم.
سایت ازدواج موقت رایگان نریمان افتخار داد و تشریف فرما شد. پایین مرکز ازدواج موقت عفاف. ایستادم و منتظر نگاهش کردم. نگاهی به من انداخت و سرش رو به طرف فرانک و سهیل چرخوند. با فرانک احوال پرسی کرد.
بنگاه ازدواج موقتی نور عجیب رو توی چشمش به وضوح دیدم
به محض اینکه با سهیل چشم تو چشم شدن، من نور خاصی رو توی چشمهای نریمان دیدم. حاضر بودم قسم بخورم که بنگاه ازدواج موقتی نور عجیب رو توی چشمش به وضوح دیدم. سرجام ایستادم و حرکات نریمان رو زیر نظر گرفتم. جلو رفت و طوری ایستاد که سهیل بتونه اندازهاش رو بگیره. فکری که از ذهنم گذشت باعث شد هالهی سهیل رو بررسی کنم. گیج شده بودم و نمیدونستم دقیقا باید چیکار کنم. تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود که از طریق تلهپاتی موضوع رو به جیکوب بگم و بنگاه ازدواج موقتی کمک بخوام. به دقیقه نکشید که همراه ایمان پایین اومد. فرانک نزدیکم اومد