چشام گرد شد: مامان چرا اینقدر زود، ما که شناختی رو هم نداریم؟ بلیط چارتر استانبول ریز خندید: شناخت رو خیلی پیشها ازش پیدا کردی دیگه) با ابرو انداختن ادامه داد (همون قضیه دوستی و.... بليط چارتر استانبول لبخندی زد و گفت: بچهم رو اذیت نکن، مادر تو الان مهمون خونه مایی چه امروز چه فردا میری حالا این نامزدی چه یک سال باشه، چه چند ماه. از شهرستان زنگ زدن و به بابات گفتن حال باباش خوب نیست، ما هم چند هفتهای میریم شهرستان. بلیط چارتر استانبول با تعجب پرسید: وا، چی شده مگه؟ نمیدونم مادر، عموت زنگ زد گفت حالش وخیمه، منم نمیدونم اصلا اونجا تحویلمون میگیرن یا نه، آخرینبار شش سال پیش رفتیم خونهشون! پیشدستی را از دست مامانم گرفتم و گفتم: بد به دلتون راه ندید، حتما تحویل میگیرن شما که باهاشون دعوا نکردین فقط یکم دلخوری پیش اومده که تا الان فراموش شده، ولی مامان تکلیف من و صبا چی میشه، یعنی ما تنها بمونیم تو خونه؟
خب مادر، چه تنهایی آقا بلیط چارتر استانبول به تبریز فردا پس فردا باز بلیط چارتر استانبول به تهران رو میبره، تو هم میمونی پیش آقا اژین. با صدای بلندی گفتم: چی؟ بابات خوابیده آهو، یکم یواش! یعنی چی که بمونم خونه اژین، من مهر سند ازدواجم خشک نشده دو روز نگذشته، حالا برم بمونم خونش! بلیط چارتر استانبول هم با دلخوری گفت: منم رسما بیرون میکنی ها مامان، حامد که نگفته میاد دنبالم.
بليط چارتر استانبول به شيراز رو نگاه کرد
- مامانم مشکوک بليط چارتر استانبول به شيراز رو نگاه کرد: این بلیط چارتر استانبول به تبریز مشکوک میزنه ها بلیط چارتر استانبول به تهران.
- صبا انگار دلش به شور افتاده باشه از جاش بلند شد کجا؟ دیدی آهو مامانم حرف من رو تایید میکنه، حامد که زنگ نمیزنه برم ببینم کجاست؟
- از اتاق بیرون رفت. بليط چارتر استانبول به شيراز هم از جاش بلند شد. انگار قسمت نیست بشینم در مورد خونه و مادرشوهرت حرف بزنیم، بلیط چارتر استانبول به تهران صبح باید حرکت کنیم پس منم میرم بخوابم، و خواست از اتاق خارج بشه که صداش کردم: مامان! جانم من تنها بمونم تو خونه دیگه چه کاریه؟ اخمهای مامانم در هم رفت. آهو، بابات بلیط چارتر استانبول به تبریز اجازه رو بهت نمیده خودتم خوب میدونی!
بلیط چارتر استانبول علی بابا. نه، مگه تو نامزد نداری؟
خب برم پیش بلیط چارتر استانبول علی بابا. نه، مگه تو نامزد نداری؟ میری پیش اون! و بدون اینکه اجازه صحبت بهم بده از اتاق بیرون رفت.نفسم رو با حرص بیرون فرستادم و پتو رو زیر مشت گرفتم. یعنی چی برم خونه اژین بمونم؟ این امکان نداره. نیم ساعت بعد بلیط چارتر استانبول با قیافه گرفته وارد اتاق شد: چیشده؟
چرا قیافت آویزونه؟ صبا مثل ابر بهار گریه کرد: این حامد داره یه چیزی رو از من پنهون میکنه، اصلا یه جوری شده، الانم زنگ زدم صدای ساز و آواز میاد میگم کجایی میگه عروسی! خب! این گریه داره؟ بليط چارتر استانبول به شيراز گریه داره، چون این روزا هیچ عروسی نبود که دعوت بشیم، بعدشم حامد بدون من اینجور جاها نمیرفت. وای بلیط چارتر استانبول به تهران تو دیگه کی هستی؟ این حرفا یعنی چی، بیا بگیر بخواب خواهری! بلیط چارتر استانبول علی بابا دلم مثل سیر و سرکه داره میجوشه، جای من نیستی که، نمیفهمی من هیچوقت نمیتونم مادر بشم و اگه حامدم بخواد طلاقم بده....