که گفت: چیه عروس مادر شوهر پچ پچ میکنید؟ بلیط چارتری استانبول به تهران مادر داشتم با عروسم میکردم. و بعد دوباره من رو بوسید و به سمت در خروج رفت و نذاشت که منم همراهشون تا ترمینال برم و همونجا ازشون کردم.بعد رفتن اونا به سوراخ سنبههای خونه سرک کشیدم و باز هم اتاق اژین قفل بود، یعنی چی داره تو اتاقش که نمیخواد کسی ببینه؟ به آشپزخونه رفتم و از بلیط چارتری استانبول به تهران گوشت ماهی رو بیرون آوردم
بلیت چارتری استانبول به تهران با ماهی شدم
مشغول پختن بلیت چارتری استانبول به تهران با ماهی شدم و یک ساعتی سرگرم بودم که اژینم برگشت. با تعجب نگاهم کرد که گفتم: دستات رو بشور بیا ناهارمون رو بخوریم که بلیت چارتر ارزان استانبول به تهران باید برگردم خونهمون.
بليط چارتر استانبول به تهران بعد تعویض لباسش سر میز اومد و با ریز سنجی به غذام نگاه میکرد. مثل غذاهای شما نمیشه سرآشپز، ولی خب ما هم بلدیم. بله که هیچکس نمیتونه مثل من غذا درست کنه! با خنده سرم رو تکون دادم و مشغول خوردن غذا شدیم که یهو بليط چارتري استانبول به تهران گفت: آهو، ازت معذرت میخوام برای قضیه امروز، بلیط چارتری استانبول به تهران وقتی عصبانی میشم، خون به مغزم نمیرسه. ج رعهای از نوشابهم خوردم: بخشش از بزرگانه پس بخشیدمت! اژین خندید و موبایل منم زنگ خورد. دکمه اتصال رو زدم که صدای بليط چارتري استانبول به تهران به گوشم رسید: معلومه کجایی بليط چارتر استانبول به تهران؟ اولا سلام، دوما خونه بلیت چارتر ارزان استانبول به تهران دیگه! بله میدونم، ولی بابا یکم شاکیه یکی دوساعته لطف کن برگرد.
باشه صبا میام. و قطع کردم. راستی یادم رفت بگم بلیت چارتری استانبول به تهران گفته بود بگم بهش زنگ بزنی! خوب شد که یادت رفت چون اونوقت از خوردن دست پختم بیبهره میشدی. اژین با لبخند نگاهم کرد که رو بهش گفتم: من نه آدم جنجالیم و نه دعوایی پس تا زمان جداییمون نمیخوام
بلیت چارتر استانبول به تهران دشمن باشیم
بلیت چارتر استانبول به تهران دشمن باشیم، دوست باشیم بهتره. بلیت چارتر ارزان استانبول به تهران باشهای گفت و دستش رو به سمتم گرفت و باهاش دست دادم و یه جورایی صلح کردیم. سپس از جام بلند شدم و رو به اژین گفتم: میشه من رو برسونی خونهمون؟
باشه حاضر شو بریم. مانتوم رو پوشیدم و کیفم رو برداشتم و به سمت خونهمون رفتیم. اژین با تکبوقی از بلیط چارتری استانبول به تهران گذشت و من وارد واحدمون شدم که مامانم و بلیت چارتر استانبول به تهران رو دیدم که جلوی تلویزیون تخمه میشکوندن و فیلم میدیدن. بليط چارتري استانبول به تهران کو؟ صبا به کنار دستش اشاره کرد و گفت: بیا اینجا بشین. کنارش رفتم که بلیط هواپیما چارتری استانبول به تهران گفت: خب بگو ببینم اخلاق مادر شوهرت چطور بود چیا گفت بهت؟ به صبا و مامانم نگاه کردم که مشتاق تعریف کردنهای من بودن: هیچی!
باد هردوشون خالی شد و صبا رو به من پرسید: یعنی چی هیچی؟ بليط چارتري استانبول به تهران کو صبا؟ از صبح بیرونه، تو بگو چی شده؟ نفسم رو با حرص بیرون فرستادم و گفتم: پس بابا دنبال من نبوده؟ مامانم خندید: بابات رو که میشناسی تا ازدواج نکردی