صدایش لرزان و نگران به گوشم رسید. -چی شدی بابا؟حالت خوبه؟خوردی زمین؟جاییت درد میکنه؟ به پدرانگی هایش لبخندی زدم و سرم را تکان دادم. -نه بابا جان.... کشیده بودم به کتابخونی.. همونطوری خوابم برد بدنم خشک شده یکم. کنارم نشست و کمی ماساژم داد اما می دانستم که تنها چیزی که حالم را خوب می کند، یک دوش آب گرم است. بعد از دوش کمی سر حال تر شدم و به سمت آشپزخانه رفتم. صدای بزرگترین سایت همسریابی در ایران را که داشت ترانه ای با خودش زمزمه می کرد را شنیدم. سایت همسریابی فوری به آشپزخانه کشیدم، حواسش به چای ریختن پرت و متوجه آمدنم نشده بود. آهسته و پاورچین به سمتش رفتم و درست پشت سرش ایستادم. اولش شیطنت به سراغم آمد و خواستم بترسانمش اما ترسیدم چای داغ رویش بریزد به همین خاطر به دستهایم را دورش حلقه کردم. هین آرامی کشید. سریع به سمتم برگشت. اخم ساختگی میان سایت همسریابی توران نشاند و با لحنی که تالش میکرد عصبانی نشانش دهد غرید: -نمیبینی دارم چایی می ریزم؟
سایت همسریابی فوری فاصله گرفتم
خوشت میاد بسوزم؟ خندیدم و سایت همسریابی فوری فاصله گرفتم. -فعال که نریختی...دلم خواست بغلت کنم حرفیه؟ چشم غره ای رفت و با ایش گفتنی رویش را برگرداند. -بزرگترین سایت همسریابی در ایران امروز حوصله داری بریم بیرون کمی بگردیم و پاساژ گردی کنیم و حرف بزنیم؟ -اوووه این همه کارو یه جا میخوای انجام بدی؟ سینی چای را برداشت و در حال خارج شدن از آشپزخانه ازم خواست دنبالش بروم. میام. بیام بشینیم کلی غیبت کنیم...
سایت همسریابی دائم کاملا رایگان اینا منم اومده!
هرچی باشه دیشب کلی سوژه واسه غیبت دستمونحوصله بیرون رفتن رو ندارم به همین خاطر برو اتاق من، اینا رو بدم سایت همسریابی دائم کاملا رایگان اینا منم اومده! لحنش کنایه داشت و سایت همسریابی توران. میدانم دقیقا به چه چیزی داشت طعنه میزد اما...! باشه ای گفتم و به سمت اتاقش رفتم. اتاق گیتی از نظر من بهترین اتاق خانه مان بود. درست در انتهایی ترین قسمت راهروی ورودی خانه، گوشه ای دنج و خلوت که از نظر من تمام خصوصیات یک اتاق پر از آرامش را داشت. به سمت تختش رفتم و منتظر رویش نشستم. به حرفهایی که میخواستم به او بزنم فکر کردم و سعی کردم تمام کلماتم را درست انتخاب کنم تا مبادا سایت همسریابی فوری دچار سوء برداشت شود. دل خواهر دوست داشتنی ام از برگ گل هم نازک تر بود.
تمام اتاق را از نظر گذراندم. پرده های طوسی و سفیدش، با صورتی بزرگترین سایت همسریابی در ایران تناسب زیبایی را ایجاد کرده بود. ست کمد و سرویس خواب و میز آرایشش کرم رنگ متمایل به استخوانی بودند. روی میز آرایشش اولین چیزی که خودنمایی میکرد شیشه ادکنلش بود. ادکلنی که سالها بود استفاده میکرد و حاال دیگر عطر مخصوص او شده بود. به عروسک خرسی بزرگش که گوشه اتاقش را زینت بخشیده بود نگاه کردم. هدیه ای بود که من برای تولد هجده سالگی اش برایش خریده بودم. آن موقع من هم پانزده سالم بود. سه سال از من و از اتیال یک سال بزرگ تر بود. یکی از دالیلی که سایت همسریابی دائم کاملا رایگان خیلی به پر و پایش میپیچید هم همین ارشد سه سال از من و از اتیال یک سال بزرگ تر بود. یکی از دالیلی که سایت همسریابی دائم کاملا رایگان خیلی به پر و پایش میپیچید هم همین ارشد بودن گیتی بود. از اینکه یک سال دیرتر به دنیا آمده بود حرصش میگرفت. خنده ام گرفت از افکار بزرگترین سایت همسریابی در ایران سایت همسریابی توران که انگار فقط قد کشیده بود. در همین افکار بودم که گیتی وارد اتاق شد. خودش را روی تخت انداخت و من را هم کنارش دراز کرد. میان بازوهایم کشیدمش و سرم را به شانه اش چسباندم. من هیچ وقت دوست صمیمی ای نداشتم. تمام دوستی من خالصه میشد در گیتی؛ همه چیزم بود. عزیز ترینم؛ و من بی نهایت دوستش داشتم. -... غیبت رو ازکجا شروع کنیییییم؟ تک خنده ای کردم و خودم را متفکر نشان دادم.