فقط... نرم افزار دوست یابی خوب... -جونم؟ -میشه یه امشب به پر و پای برنامه دوست یابی خوب نپیچی؟ اذیتش نکن..باشه؟ نگاه عاقل اندر سفیهی بهش انداختم. انگار همین خودش نبود که برنامه دوست یابی خوب در ایران بیچاره را همیشهدختر خوب مگه من مرض دارم اذیتش کنم آخه؟ میچزاند. چپ چپ نگاهش کردم. -همینطوریشم به خاطر مامان حاضر شده تو این جشن شرکت کنه. یه امشب بذار حال مامان خوب باشه. -مگه من زورش کردم شرکت کنه؟سر من منتشو نذار گیسو بدون اون هم این مهمونی به من کلی میچسبه.
دستم را از یقه اش کشیدم و رنجیده خاطر نگاهش کردم. حق نداشت راجع به گیتی اینطوری صحبت کند. گیتی خواهر عزیز من بود. همدمم بود، مونس تنهایی هایم بود. آتیال حق نداشت انقدر به او بی احترامی کند. تا آن لحظه هیچ وقت نتوانسته بودم دلیل دشمنی برنامه دوست یابی خوب در ایران را با برنامه دوست یابی خوب بفهمم. یعنی اشتباه دیگران انقدر پای خواهر من نوشته می شد؟
باشه برنامه خوب برای دوست یابی. انگشت اشاره اش را به سمتم گرفت
کمی ازش فاصله گرفتم و پشت چشمی برایش نازک کردم. خواستم چیزی بگویم که دستش را روی شانه ام گذاشت و وادار به گوش دادنم کرد. -باشه برنامه خوب برای دوست یابی. انگشت اشاره اش را به سمتم گرفت و با لحن خنده داری گفت: -اما فقط به خاطر تو! مشت آرامی به شانه اش زدم و از کنارش گذشتم. کاش از همین امشب بین این دو آتش بس اعالم میشد. نرم افزار دوست یابی خوب زدم و تشکر کردم. از او جدا شدم و یک به یک به مهمان ها سر زدم تا کم و کسری نداشته باشند. برنامه خوب برای دوست یابی را دیدم که گوشه ای تنها ایستاده و عمیقا در فکر فرو رفته است. به سمتش رفتم و دستم را روی بازویش گذاشتم. متوجهم شد و لبخند کم رنگی روی لبش نشست. -خوبی بابا؟ -خوبم دخترم. خسته شدی حسابی. -نه باباجان این چه حرفیه. بیشتر زحمتا رو شما و مامان کشیدین. خیلی یکهویی میگوید: -برنامه دوست یابی خوب حالش خوبه؟ نمی بینمش....
صدای نرم افزار دوست یابی خوب مانع حرف زدن بابا شد
سرم را م ی چرخانم و اطراف را نگاهی می اندازم. خبری از او نیست. -خوبه بابا...البد رفته چیزی از اتاقش برداره. -گیسو. -جانم بابا؟ صدای نرم افزار دوست یابی خوب مانع حرف زدن بابا شد نگاه از بابا نگرفتم و منتظر شدم حرفش را بزند اما با لبخند و هُل آرامی من را به سمت برنامه دوست یابی خوب در ایران که صدایم زده بود فرستاد. با فکری درگیر از حرفی که برنامه خوب برای دوست یابی می خواست بزند، به سمت برنامه های خوب دوست یابی رفتم. در کنار پسر جوانی که به نظر همسن خودش می آمد، ایستاده بود. کت و شلوار اسپرت مشکی اش بی نهایت شیک و خوش دوخت بود. برنامه دوست یابی خوب سفیدش در تضاد با مشکی کت و شلوارش چشم نوازی میکرد.
به نظر می آمد تازه آمده است چون تا چند دقیقه قبل متوجه حضورش نشده بودم. سرم را کمی تکان دادم تا ذهنم هرز نرود. از کی تا حاال برای خودم تیپ و قیافه پسرها رو حالجی میکردم؟ ذهنم همان لحظه جوابم را کوبنده داد "برنامه خوب برای دوست یابی". کارم همیشه دید زدنشان بود. هیچ وقت فراتر از دید زدن و تفسیر کردنشان در ذهنم نمی رفتم. همین هم باعث شده بود هیچ وقت دوست پسر نداشته باشم. خنده ای که داشت می رفت روی لبهایم بنشیند را خوردم و به برنامه دوست یابی خوب در ایران چشم دوختم. برنامه های خوب دوست یابی با نگاهی به پسرخوشتیپ همراهش در حالی که دستش را روی شانه اش گذاشتهجانم؟ بود، او را معرفی کرد. به دوستی که داشت معرفی اش می کرد