به سمتش رفتم و بوسه ای روی گونه اش گذاشتم. با لبخند نرم افزار دوست یابی بادو که بر اثر رژم روی گونه اش افتاده بود را پاک کردم. -یکی یکدونه خودم. چقدر خوشگل شدی.چقدر خانم شدی. -ممنون برنامه دوست یابی badoo. - برو که برنامه دوست یابی بادو منتظرته. امیدوارم بهت خوش بگذره. سرم را تکان دادم و ازخانه خارج شدم. نگاهم برای لحظه ای به اتاق ته راهروی ورودی افتاد.
اتاق ممنوعه ای که ماه ها بود درش قفل شده بود و هیچ کس بنا به قانون نانوشته ای برنامه دوست یابی badoo سراغش نمی رفت. هیچ کس نام صاحب اتاق را به زبان نمی آورد و همه، در ظاهر خودمان را به فراموشی زده بودیم. برای لحظه ای دلم هوایش را کرد. هوای صاحب اتاقی را که شبهای زیادی را در آن و کنارش به صبح رسانده بودم.
دانلود برنامه دوست یابی بادو اتاقی که یک روزی تنها مونس تنهایی هایم بود
دانلود برنامه دوست یابی بادو اتاقی که یک روزی تنها مونس تنهایی هایم بود. دلم هوای آغوشی که همیشه فکر میکردم پر از محبت و بی ریاست، را کرده بود. چقدر در این چند ماه به حضورش نیاز داشتم.چقدر در این چند ماه با خودم جنگیده بودم که همان برنامه های دوست یابی بادو نا نوشته را زیر پایم نگذارم و قفل آن اتاق را بشکنم و دمی را با برنامه دوست یابی بادو سر کنم.
اما حیف، حیف که همان قانون نانوشنه عجیب دست دلم را بسته بود. نرم افزار دوست یابی بادو که هنوز هم پشت سرم ایستاده بود دستی روی شانه ام گذاشت و با گفتن چرا نمیری و نگاه به صورتم، متوجه مسیر نگاهم شد. نگاهش شکست. بهت و غم را در ته چشمهایش میدیدم.
دانلود برنامه دوست یابی badoo هم باور نکرده بود
دانلود برنامه دوست یابی badoo هم باور نکرده بود، میدانستم. هنوز هم هیچ کدام این اتفاقات را باور نکرده بود.
درست مثل من، او هم هرگز به باور اتفاقات تلخی که رخ داده بود نرسید. سری برایم تکان داد و کمی به جلو هلم داد. -برو عزیزم که برنامه دوست یابی بادو منتظرته...برو دیرت نشه. دانلود برنامه دوست یابی بادو عمیقی کشیدم و برای بار آخر خودم را در آیینه ای که درست کنار در ورودی نصب شده بود، چک کردم. به سمت حیاط راه افتادم. قدم هایم آرام بود و بی میل. دلم میخواست با تاخیر برسم. حال عجیبی داشتم مخصوصا با یاداوری آن اتاق که این روزها به طرز عجیبی فراموشش کرده بودم. دلم برای رفتن به مهمانی اصال حس خوبی نداشت.
دم رفتن باز هم پشیمان شده بودم و میخواستم به نرم افزار دوست یابی بادو بگویم که نمی آیم. برنامه دوست یابی badoo در حیاط مکثی کردم و نفس عمیقی کشیدم. نه، باید می رفتم! این بهترین فرصت برای شروع دوباره بود. بعد از شش ماه دوری از هر گونه جمع و مهمانی دیگر وقتش بود که کمی از این پیله ای که دورم تنیده بودم بیرون می آمدم.
دیگر وقتش بود این حال و این غم و تمام خاطراتم را با او و صاحب اتاق ته دانلود برنامه دوست یابی badoo را تغییر میدادم. با دیدن برنامه دوست یابی بادو و حالت خاص نگاهش برای تصمیمم جدی تر هم شدم و با قدمهایی محکم تر به سمت اتومبیلی که متعلق به دوست ناشناخته اش بود حرکت کردم. همین که سوار شدم گفت: -اگه یکم دیگه دیر میکردی داشتم می اومدم به زور بیارمت! و باز هم، یادآوری...!
تلخ خندی روی لبم نشست. من همیشه دیر آماده میشدم و " برنامه دوست یابی badoo " با زور من را بیرون میکشید. نرم افزار دوست یابی بادو آرام رانندگی میکرد. انگار او هم دوست داشت دیرتر برسد. آرنج دست چپش را به لبه پنجره تکیه داده و دستش را داخل موهایش گره زده بود و با دست دیگرش دانلود برنامه دوست یابی بادو را چسبیده بود.گاهی فقط برا عوض کردن دنده حالتش را تغییر میداد. نگاهش به رو به رو خیره بود. میتوانستم برنامه های دوست یابی بادو بزنم به چه چیزی فکر میکند. شاید او هم داشت به همان اتاق ممنوعه فکر میکرد شاید هم...