ع -نع آراد: طنین... آراد پوفی کشیدو چند لحظه برنامه دوست یابی کرد و گفت: فردا میخوایم بریمکارتو بگو دبی، همون سفری که بهت گفته بودم قراره دخترارو ببریم. -خب؟ آراد: خب، نمیای؟ جوابشو ندادم و نفس عمیقی کشیدمو گفتم: باید فکر کنم! برنامه دوست یابی ایرانی: باشه پس بلیط ما ساعت ١ و نیم بعد از ظهره...بیا باغمون میخواستم جوابشو بدم که یکی زد به در، احتمالا بود...برنامه دوست یابی رایگان رفتم و درو باز کردم و دیدم ارسلانه...سری به نشونه ی سلام تکون دادم که صدای آراد از پشت خط اومد: آراد: طنین جان اوکی میام. برنامه دوست یابی: باشه پس کاری نداری فعلا؟
نع آراد: خدافظ عزیزم بدون خدافظی تماسو قطع کردم، پسره ی عوضی اگه اونشب تیام نبود معلوم نبود چه بلایی برنامه دوست یابی ایرانی میاورد! پوزخندی به خیالات باطلشون زدم...هه دبی!! ارسلان: الوو کجاایی شما؟ یهو از فکر و خیال اومدم بیرون و جواب دادم: چی...هوم همینجا ارسلان یکم گنگ نگام کرد و بعد گفت: اسلحرو گذاشتم تو این کیف، بعد به کیف مشکی که تو دستش بود اشاره کرد! ارسلان: راستی برنامه دوست یابی رایگان بود؟ -آره گفت که ساعت ١ و نیم بلیط دارن ارسلان: اوهوم خب پس ما باید ١١ اونجا باشیم! ارسلان: فقط چمدونتو برنامه دوست یابی جمع کن که بعد انجام عملیات فقط یه سر باید بیایمباشه وسایلارو برداریم که ساعت ٨ شب پرواز داریم... با تعجب پرسیدم٨: امشب؟؟
ارسلان: بعله پووفی کشیدم و سوال دیگه ای نپرسیدم که ارسلان گفت: خب دیگه سفارش نکنم، چون ما دیگه وقت صحبت و برنامه دوست یابی رایگان نداریم -بله میدونم...حله همه چی نگران نباشین ارسلان سری تکون داد و خدافظی کرد و رفت بیرون...
برنامه دوست یابی کره ای ساعتم نگاه کردم
برنامه دوست یابی کره ای ساعتم نگاه کردم١٠، و ٢٠ دقیقه بود، باید آماده میشدم. رفتم سمت کمد و یه شلوار تنگ مشکی که بهش کلی شنود و ردیاب وصل بود و پام کردم و یه بلوز آستین بلند قهوه ایم پوشیدم و برنامه دوست یابی در المان بر خلاف همیشه بالا حالت گوجه جمع کردم که تو دست و پام نباشه...
برنامه دوست یابی در اطراف کمر شلوارم جاسازیش کردم
رفتم سمت کیف مشکی که آورده بود و از توش اسلحرو در آوردم و برنامه دوست یابی در اطراف کمر شلوارم جاسازیش کردم و بلوزمو جوری درست کردم که برآمدگی تفنگ مشخص نشه! خب همه چی تکمیل بود فقط باید وسایل ضروریمم جمع میکردم...تموم برنامه دوست یابی توکمدم و سایر وسیله هامو به زور تو چمدون جا دادم و درشو بستم و گذاشتمش کنار اتاق یه دور تو اتاق چشم چرخوندم تا چیزی فراموش نشه...
برنامه دوست یابی ایرانی همه چیو برداشته بودم، ساعتم ١٠ و ۴۵ و نشون میداد که خب یعنی وقت رفتن بود! دره اتاقو باز کردم و رفتم بیرون، جلو دره اتاقه تیام یکم مکث کردمو بعد ازش گذشتم. دره اتاق قفل بود، پس رفته بودن از پله پایین اومدم و از هتل زدم بیرون، سریع یه ماشین گرفتم و آدرس باغ برنامه دوست یابی در المان بهش دادم رأس ساعت ١١ رسیدم اونجا، پول تاکسیو حساب کردم و از ماشین پیاده شدم.رفتم سمت دره باغو زنگو زدم...برنامه دوست یابی ایرانی چند دقیقه یکی از محافظاشون درو باز کرد و با احترام به داخل هدایتم کرد مسیره از جلو در تا ساختمونو طی کردم و واردش شدم این باغ اصلیشون نبود، برنامه دوست یابی کره ای باغی بود که درست پشت سرش ساختمونی بود که دخترا توش اقامت داشتن میخواستم از برنامه دوست یابی در ترکیه از محافظا آمار آراد و بگیرم