اومد از اتاق بره بیرون که گفتم: برنامه دوستیابی رایگان برگشت و گفت: جونم شب بخیر خندید و گفت: شب بخیر خانومی! بعدم درو بست و رفت... چون امشب دیگه فکرم راحت بود و دغدغه نداشتم، راحت چشامو بستمو خوابیدم. صبح با صدای برنامه دوستیابی رایگان برای ایفون که میگفت: پاشو دیگه، چقد میخوابی از جام پاشدمو گفتم: سلام برنامه دوستیابی رایگان ایرانی: سلام ساعته خواب مگه چنده؟ تیام١٢: و ٢٠ خب زیاده؟ برنامه دوستیابی رایگان: نیس؟ نه تیام: باشه خندیدمو از تخت اومدم پایینو گفتم: دیشب خوب خوابیدی؟
برنامه دوستیابی رایگان ایرانی: آره خوب بود تو چی تیام لبخند زد و سرشو انداخت پایینو چیزی نگفت. یکم به زمین خیره شد و بعد گفت: میرم پایین صبحونه آماده کنم توام بیا... تا اومدم حرفی بزنم از اتاق رفت بیرون. منم رفتم و دستو صورتمو شستمو لباسمو عوض کردم و رفتم پایین. میزه صبحونرو چیده بود و منتظرم واستاده بود رفتم نشستم رو صندلی که اونم رو به روم نشست و گفتم: کدبانو شدیا، وقتشه شوهرت بدیم برنامه دوستیابی رایگان برای ایفون با این حرفم زد زیر خنده...منم خندیدمو واسه خودم لقمه گرفتم. بعد خوردن صبحانه اصرار کرد که ناهار بریم بیرونو بعدشم خرید! هر چی مخالفت کردم قبول نکرد؛منم رفتمو یه مانتوی قهوه ای با شلوار مشکی و شاله قهوه ای و کفش اسپرت مشکی پوشیدمو رفتیم بیرون...
برنامه دوستیابی رایگان برای اندروید تیپ سر تا پا مشکی زده بود
برنامه دوستیابی رایگان برای اندروید تیپ سر تا پا مشکی زده بود، درست مثه دفعه اولی که دیده بودمش! به خواست من، سوار ماشین من شدیمو خودم نشستم پشت فرمون و رفتیم به سمت یه رستوران شیک... هر دو از ماشین پیاده شدیم و وارد رستوران شدیم.همون اول یه گارسون اومد و یه جای دنجو واسه نشستن بهمون معرفی کرد، رفتیمو همونجا نشستیم و دو پرس برگ سفارش دادیم. بعد خوردن غذا، برنامه دوستیابی رایگان اندروید پولشو حساب کرد و رفتیم بیرونو این بار اون نشست پشت فرمون! برگشتم سمتش و گفتم: حالا خرید چرا؟تو چیزی لازم داری؟
برنامه دوستیابی رایگان: اِی، یه چیزایی، ولی میخوایم واسه تو لباس بگیریم لازم ندارم لباس برنامه دوستیابی رایگان برای ایفون: داری ندارم برنامه دوست یابی رایگان ایفون: عه، لجباز، میگم داری بگو چشم آروم گفتم: نچ برنامه دوستیابی رایگان ایرانی یه چشم غره رفت و هیچی نگفت١٠... دقیقه بعد رسیدیم به یه پاساژ، پیاده شدیمو رفتیم داخلش، مغاز هارو یکی یکی میگذروندیم و رد میشدیم
برنامه دوستیابی رایگان بدون اشتراک گفت: طنین طنین بیا چشامو ریز کردم
که یهو برنامه دوستیابی رایگان بدون اشتراک گفت: طنین طنین بیا چشامو ریز کردم و دنبالش راه افتادم تا رسیدیم به یه مغازه که لباسای مجلسی داشت یه پیرهن قرمز، که آستینای بلنده تور داشت و کوتاهیش تا زیر زانو بود و روی قسمت کمر و سینش منجق کار شده بود ترکیب قشنگی داشت، برگشتم سمت برنامه دوستیابی رایگان اندروید گفتم: قشنگه دستمو کشید و گفت: بیا برو بپوشش اومدم مخالفت کنم که کشیدم تو مغازه و به فروشنده که یه دختر جوون بود گفت: خانوم لطف کنید از این پیرهن قرمز که پشته ویترینه سایز ایشونو بدین دختره لبخندی زد و جواب داد: بله چشم سریع پیرهنو اورد و داد دستم که برنامه دوستیابی رایگان برای اندروید گفت: برو بپوش اخه...
برنامه دوستیابی رایگان: برو دیگه مخالفت نکردم، خو میخواد واسم لباس بخره بخره...والا رفتمو تو اتاق پرو پوشیدمش، خیلی بهم میومد داشتم خودمو تو اینه نگا میکردم که تیام در زد و گفت: پوشیدی؟باز کن درو یه لبخند مرموز زدمو یه چشمک به خودم تو آینه و گفتم: نه صبر کن بعدم لباسو از تنم درآوردمو لباسای خودمو پوشیدم و درو باز کردم برنامه دوستیابی رایگان اندروید با دیدن من با لباسای خودم اخم بامزه ای کرد و گفت: که نمیذاری من ببینم اره؟ -اوهوم، چه معنی داره تو ببینی؟ برنامه دوست یابی رایگان ایفون لبشو جوید و حرصی نگام کرد...دختره خندش گرفت و گفت: اقا بذارم براتون؟ برنامه دوستیابی رایگان بدون اشتراک: بله بذارید منم از دختره تشکر کردمو از مغازه اومدم بیرون... بعد من تیام با یه پلاستیک تو دستش اومد بیرونو گفت: دارم برات تلافی دیشب بود، چیزی که عوض داره گله نداره... یکم چپ چپ نگام کرد و دستمو گرفت و از پاساژ اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیمو راه ویلارو در پیش گرفت!