یه زندگی بدون برنامه دوستیابی رایگان اندروید از خاطرات گذشته، باشه؟ مکثی کرد و آروم تر گفت: -همه ما ناراحتیم، حال و روز بابا رو نمی بینی؟ حال مامان خجسته رو، بعد از همه اون اتفاقات هممون ناراحتیم، نرم افزار دوست یابی رایگان اندروید باالخره باید همه چیز فراموش بشه وگرنه ما هم باید همراه با اون گذر زمان از بین بریم. بر خالف تالشم اشکهایم دوباره روی گونه هایم جاری شدند. با هق هق به چشمهای غمگین و ناراحت و کمی عصبیش زل زدم. در آغوشم کشید و بوسه ای به پیشانی ام زد: -گریه نکن. -برنامه دوستیابی رایگان برای اندروید...از من. .انتظار داری...
همه زندگیمو...همه دلخوشی هامو...همه برنامه دوستیابی رایگان اندروید...یکباره نابود کنم؟ یهویی فراموش کنم؟ سرم را نوازش کرد و گفت: -باید تالشتو بکنی. داری خودتو نابود میکنی. -ازم نخواه...نخواه که همه چیز رو یکباره فراموش کنم....
نرم افزار دوست یابی رایگان اندروید قول بدم
نرم افزار دوست یابی رایگان اندروید قول بدم...سخته...خیلی سخته.... از خودش جدایم کرد و اشک های روی گونه هایم را پاک کرد و با لحن برنامه دوستیابی رایگان برای اندروید تری گفت: -باشه...اما قول بده کم کم فراموش میکنی...نرم افزار دوست یابی رایگان اندروید دیگه حق نداری اونجا بری...باشه؟ سرم را تکون دادم و "نرم افزار دوستیابی رایگان برای اندروید" آرامی گفتم. دستم را توی دستش گرفت و وادارم کرد در کنارش حرکت کنم. -بریم...تا با کنار آب و نیمکت و خاطراتش خداحافظی کنی...!
و من چقدر آن لحظه ازش برنامه دوستیابی رایگان اندروید بودم که کمکم میکرد چیزی را که میخواستم اما نمیتوانستم، عملی کنم. در سکوت کنار هم قدم میزدیم. نه او چیزی میگفت
نرم افزار دوستیابی رایگان برای اندروید برای شکستن
نه من نرم افزار دوستیابی رایگان برای اندروید برای شکستن این سکوت میکردم. و چقدر بد بود که حاال، به این سکوت عادت کرده بودم. اتفاقی که خیلی عجیب بود، وقتی" او "بود، سکوت برای ما معنایی نداشت. حرفها تمامی نداشت و غم بینمان راه نداشت. اما حاال " او " رفته بود و حرف ها جای خود را به سکوت و شادی جای خود را به غم داده بودند. او رفته بود و همه چیز را با خود برده بود. من مانده بودم، و این سکوت و غم را به برنامه دوستیابی رایگان برای اندروید خریده بودم. چه نرم افزار دوست یابی رایگان اندروید خوبی!
پر سود و منفعت، به نفع " او"! از خانه ما تا پاتوق دوست داشتنی من با ماشین حدود بیست دقیقه و پیاده نزدیک چهل دقیقه راه بود، و من میدانستم که آتیال امکان ندارد بتواند چهل دقیقه با من پیاده روی بکند. به برنامه دوستیابی رایگان اندروید خاطر سکوت را شکستم و گفتم: -آتیال...میخوای با تاکسی بریم؟ -خسته شدی؟ -نه..ولی میدونم که تو از پیاده روی خوشت نمیاد. -نه...امروز استثنا" میخوام که پیاده روی کنیم! سری تکان دادم و سعی کردم افکار مزاحمی که در سرم جمع شده بودند را از ذهنم دور کنم، اما نمیتوانستم و ذهنم وادارم میکرد سوالی را که میدانستم او را را ناراحت میکند، بپرسم. نفس عمیقی کشیدم و آرام گفتم: -دیگه...ازش خبری نداری؟ به نیم رخش چشم دوختم، دیدم که چشم هایش را بست و نفسش را بیرون داد.
قول داده بودم دیگر هیچ وقت این سوال را برنامه دوستیابی رایگان برای اندروید نپرسم. اما همیشه زیر قولم میزدم. نمیتوانستم، بی خبری از او آزارم میداد و من طاقت اینهمه آزار را نداشتم. چشم هایش را باز کرد و بدون اینکه جوابم را بدهد گفت: -نرم افزار دوستیابی رایگان برای اندروید شدم. بریم سوار تاکسی بشیم. بغضم را فرو خوردم و چیزی نگفتم. میدانستم که بیشتر از هر کس دیگری اوست که به خاطر این وضعیت ناراحت و دلشکسته است