-اشکام میریختن و من در برنامه دوستیابی با رادار دار دوری برنامه های دوستیابی با رادار میسوختم. عشقم من هیچوقت نمیتونم کسی رو جای تو وارد قلبم بکنم، هیچ دختری رو اندازه تو دوست نداشتم. گوشی رو خاموش کردم و سر جاش گذاشتم. حتی یه پیام هم نمیدی برنامه های دوستیابی با رادار حق داری ازم زخم خوردی؛ اما دل عاشق که این حرفها حالیش نیست. چشمام رو بستم و خودم رو به آغوش خواب سپردم. برنامه دوستیابی با راداری صبح زود بیدار شدم و سریع لباسام رو پوشیدم گوشیم رو برداشتم و به برنامه دوستیابی با رادار زنگ زدم. -بگو آرشام؟! -آقا دیروز عجلهای شد و نتونستم آدرس اون جای مخفی رو ازتون بگیرم. آدرسش رو برام بفرستین. -یکی از افرادم رو میفرستم باهات بره. وای بدتر شد که!
برنامه دوستیابی با راداری چارهای ندارم
برنامه دوستیابی با راداری چارهای ندارم و باید قبول کنم؛ برای اونم یه فکری میکنم. -باشه منتظرم، من رأس ساعت دو ظهر جلوی خونه هستم. -باشه. گوشی رو قطع کردم و سرم رو خاروندم. این رو باید چیکارش کنم؟ اگه بفهمه میخوایم مدارک رو عوض کنیم میره همه چی رو به فرهمند میگه! -الو برنامه دوستیابی با رادار دار اوضاع بهم ریخته. -چی شده مگه؟ -برنامه دوستیابی با رادار یکی از افرادش رو هم باهام میفرسته. اگه اون از نقشهمون بویی ببره زحماتهامون به باد میره. -میخوای اون رو دستگیرش کنیم؟ -نه اینجوری بیشتر شک میکنه، به نظرم باید هردومون رو زخمی کنین تا شک نکنن. -نه؛ فقط اون رو زخمی میکنیم و تو رو هم وانمود میکنیم که زخمی شدی.
برنامه های دوستیابی با رادار تا کیسه خون رو روی بازوت جاسازی کنن
برنامه های دوستیابی با رادار تا کیسه خون رو روی بازوت جاسازی کنن. -باشه االن میام. -وقتی اون مرد زخمی بشه حواسش پرت میشه، بعد تو اون مدارک رو برمیداری و میدی به ما، من یه عکس از همشون میاندازم و میفرستم برای بچهها و اونا هم درعرض ده دقیقه مدارک رو برامون میفرستن. اونا یه جایی پشت برنامه دوستیابی با راداری هستن. این وسط باید ده دقیقه سر اون یه نفر رو گرم کنیم، کجاش رو زخمی کنیم که حواسش کال پرت بشه؟
پاش رو زخمی کنین؛ چون اینطوری میشینه روی زمین و نمیتونه تکون بخوره. منم سریع میرم و مدارک رو برمیدارم و میرسونم دستتون، بعدش میرم سراغ اون و سوار ماشینش میکنم و بهش میگم منتظر بمونه تا من مدارک رو پیداکنم. -عالیه، برنامه دوستیابی با رادار از ماجرا نبره! -نمیبره، خیالت راحت! برنامه دوستیابی با رادار دار نزدیک ساعت دو بود که از خونه خارج شدم و جلوی در ایستادم. چند دقیقهای منتظر موندم تا اینکه یه بنز مشکی جلوی پام ترمز کرد. -آقا برنامه های دوستیابی با رادار؟ -بله خودم هستم. -بپر باال! سوار ماشین شدم و همراه مرده سمت جاده مخفی حرکت کردیم. کلی مسیر رو طی کرد تا اینکه توی بیابون نگه داشت. قبال با رامین اینجا اومده بودم و میدونستم قراره برنامه دوستیابی با رادار دار کجا منتظر بمونن و کجا پلیس کامیون رو محاصره کنه. -دنبالم بیا! نزدیک دو تا تپه کمین کردیم تا ماشین از راه برسه. تقریبا نیم ساعتی منتظر موندیم تا اینکه یه کامیون پر پرتقال از راه رسید. مرده از جاش بلند شد و بهش عالمت داد، برنامه دوستیابی با رادار ایستاد و مرده تاخواست بره سمتش، برنامه دوستیابی با راداری ریختن و شروع به تیر اندازی کردن. طبق نقشه دویدم و سمت راننده کامیون رفتم. از ترس زیر صندلی قایم شده بود. در رو باز کردم و باال پریدم. -زود باش مدارک فرهمند رو بده، االن میان اینجا!