طهورا: خووووش بگذره! یه چشم غره رفتمو با مامان و بابای برنامه دوستیابی اطراف روبوسی کردم و خدافظی. بعدی ربع وداع دم در، بالاخره اونا رفتن و برنامه دوستیابی اطراف نزدیک ماشینو گذاشت تو پارکینگ و اومد دستمو گرفت و رفتیم تو خونه... وارد خونه که شدم، چشام از تعجب اندازه یه توپ شده بود...چقد شیکه اینجا!! برگشتم سمت برنامه دوستیابی اطراف که به در تکیه زده بود و با یه دست تو جیبش نگام میکرد.بهش گفتم: خوش سلیقه ایا...خودت چیدی؟ تیام: بعله بعله...خودم تک و نرم افزار دوستیابی اطراف عه چرا تنها؟
برنامه دوستیابی اطراف نزدیک: خو سلیقشونو قبول نداشتم، میخواستم خودم واسه خانومم خوشگل بچینم اینجارو لبخندی زدمو با دستم براش بوس فرستادم و اومدم رد شم که گفت: اووو اووو واسا بینم با دست قبول نییس! یه چشمو بستمو مظلوم نگاش کردمو گفتم: قبول کن برنامه دوستیابی اطراف من: نچ خواهش نرم افزار دوستیابی اطراف خود: اصن عه، اصن نکن شونه بالا انداختمو دره خونرو بستم و راهمو به سمت اتاق خواب گرفتم که اومد و از پشت بغلم کرد... سرشو تو گودی گردنم فرو کرد و دستاشو دور کمرم حلقه...
نرم افزار دوستیابی اطراف..از کی؟
لباشو رو سر شونه ی لختم گذاشت و گفت: میدونی از کی میخواستمت طنین؟ نرم افزار دوستیابی اطراف..از کی؟ برنامه دوستیابی اطراف: از دفه اول که دیدمت، ولی خب اصن به این خواستن پا ندادم چون اصولا میونه ی خوبی با دختر جماعت نداشتم ولی تو...تو فرق میکردی اصن. لبخند زدمو صورتمو برگردوندم سمتش که به برنامه دوستیابی اطراف نزدیک خیره شد، یکم خیره نگا کردو بعد تو چشام زل زد! چند دقیقه بدون هیچ حرفی تو همین حالت بودیم که ازم جدا شد و گفت: برو هم اتاق و ببین هم لباستو عوض کن، منتظرم از این همه خوب بودنش ته دلم قربون صدقش رفتمو گفتم: باشه بعد از اون رفتمو داخل یه اتاق، که اتاق مشترکمون بود شدم. اتاقه بزرگی بود و ترکیب رنگاش مشکی-بنفش بود، چون برنامه دوستیابی اطراف من عاشق رنگه مشکی و منم خب بنفشو دوس داشتم؛این دوتا رنگو کار کرده بود. وسط اتاقم یه تخت دونفره بود و دیگه َ ِ کمد لباسو حمام مستر رفتم جلو آینه و اول گوشواره هامو گردنبند و درآوردمو بعدم مشغول بازکردن زیپ لباس شدم...ولی هر کار میکردم باز نمیشد.!! اوف...
نخیر باز نشد که نشد...با لب و لوچه آویزون نشستم رو تخت که در باز شد و برنامه دوستیابی اطراف اومد تو... نرم افزار دوستیابی اطراف: عه چرا لباستو عوض نکردی نتونستم زیپشو باز کنم برنامه دوستیابی اطراف من خندید و گفت: خو عزیزم اینکه ناراحتی نداره پاشو باز کنم برات! از جام بلند شدمو برنامه دوستیابی اطراف نزدیک اومد پشت سرم واستاد و با زیپم درگیر شد، بعد چند ثانیه احساس کردم که زیپو کشید پایین...داشتم از خجالت آب میشدم، سرمو انداختم پایینو هیچی نگفتم که تیام منو چرخوند سمت خودش. تو چشاش نگا کردم که گفت: نبینم خانومم ازم خجالت بکشه.
برنامه چت دوستیابی اطراف با دیدن سکوتم اومد
لبخند کوتاهی زدمو هیچی نگفتم...برنامه چت دوستیابی اطراف با دیدن سکوتم اومد جلومو دستاشو دور کمرم حلقه زد، منم متقابلا دستامو انداختم دور گردنش...
چسبید بهم و فاصلرو به ١ سانت رسوند.اول لباشو گذاشت رو پیشونیمو بویسید، بعد چشامو، گونمو در آخر رو لبام و با شدت شروع به بوسیدن کرد. چشاشو بسته بود ولی من چشامو باز نگه داشته بودم...بعد چند دقیقه سرشو گرفت بالا و با چشای خمارش تو چشام خیره شد... خواستن تو نگاش داد میزد؛پیشونیشو رو پیشونیم گذاشت و گفت: طنین...دوست دارم!!!!! با شنیدن این جمله انگار دنیارو بهم دادن، لبخند زدمو گفتم: خیلی منتظر شنیدنش بودم تیام ولی من دوست ندارم، عاشقتم!!! نرم افزار دوستیابی اطراف خود با شنیدن اعترافم، گونمو بوسید و گفت: پس اجازه هس؟؟؟ بهترین برنامه دوستیابی اطراف زدمو چشامو به نشونه ی تأیید رو هم گذاشتم که دستشو برد سمت لباسمو چند لحظه بعد پیرهنم افتاد رو زمین... اومد جلو دستشو گذاشت رو گردنمو دوباره شروع به بوسیدن لبام کرد و در همین حال بغلم کرد و گذاشتم