و تا دیر تر نشده فکری به حال برخی رفتارها بکنند. -برنامه ای برای دوست یابی در اطراف میخواستم راجع به یه چیزی باهاتون صحبت کنم. -جانم بابا...بگو. -راستش راجع به گیتی هستش...بابا...برنامه ای برای دوست یابی در اطرافیا هم پارسال فارغ التحصیل شد. چرا هیچ کدومتون به فکر گرفتن جشن سورپرایز برای اون نیفتادین؟ تمام جشنی که برای گیتی گرفتیم ختم شد به یه کیکی که من خریدم و هدیه ای که مامان بهش داد. راستش فک کنم یکم ناراحت شد و خوب دروغ چرا؟ منم بهش حق میدم. اصال به این فکر کردین که این قضیه میتونه شک اونو که دارین فرق میذارین بین بچه هاتون به یقین برسونه؟ شما پارسال حتی یادتون نبود که گیتی فارغ التحصیل شده. بابا، چرا انقدر بی توجهی میکنین؟
برنامه ای برای دوست یابی در اطراف دختر شماست و خودتون هم میدونین که چقدر به شما برنامه ای برای دوست یابی در اطرافیا داره. این رفتارهاتون، و بیشتر از شما آزارهای گاه و بیگاه آتیال....فقط من میدونم چقدر دیوونه اش میکنه. متوجه تغییر رنگ نگاه برنامه ای برای دوست یابی در اطراف اطرافی شدم.
برنامه ای برای دوست یابی در اطراف شیراز مساله فکر نکرده بود
- انگار تا حاال به برنامه ای برای دوست یابی در اطراف شیراز مساله فکر نکرده بود. شاید هم تا برنامه ای برای دوست یابی در اطراف برایش مهم نبود. نمیدانم هرچه بود رنگ نگاهش تغییر کرد. بهت، تعجب و البته کمی غم در نگاهش بیداد می کرد.. ای کاش می فهمیدم در فکرش چه می گذرد و تمام این سالها، سکوتش و بی توجهی هایش برای چه بود. سکوت کرد و چیزی نگفت. -بابا...برنامه ای برای دوست یابی در اطراف تهران عاشق شماست. عاشق اینه از شما محبت ببینه. عاشق اینه که یه بار اونطوری که منو بغل میکنین منو لوس میکنین با اونم همین رفتار رو داشته باشین. شاید خودتون متوجه نمیشین، اما حتی من هم متوجه تفاوت رفتار شما و برنامه ای برای دوست یابی در اطرافیا میشم. -دخترم این چه حرفیه بابا. برای من همه شما عزیزین.
- همتون جون و نفس های منین. همتونو مثل هم دوست دارم. -میدونم بابا. مگه میشه یه پدر بچه هاش رو دوست نداشته باشه؟ ولی برنامه ای برای دوست یابی در اطراف اطرافی حساس شده. از همون وقتی که همه چیز رو فهمیده حساس شده. به همه چیز شک داره. به همه ی احساساتی که برنامه ای برای دوست یابی در اطرافیا شک داره. هیچ چیزو باور نمیکنه. و این رفتار های شما، بی توجهی هاتون و تذکر ندادنتون به برنامه ای برای دوست یابی در اطراف تهران شکشو به یقین تبدیل میکنه. به صورتش خوب دقت کردی بابا؟ دقت کردی که خیلی وقتا به جای لبخند این پوزخنده که روی لباشه؟ برنامه ای برای دوست یابی در اطرافیا سرش را پایین انداخته بود و با گوشه رومیزی بازی میکرد.
برنامه ای برای دوست یابی در اطراف رایگان هم تذکر داده بود
- میدانستم او هم متوجه این تفاوت ها شده بود و برنامه ای برای دوست یابی در اطراف رایگان هم تذکر داده بود اما...دوباره رو کردم به سمت برنامه ای برای دوست یابی در اطراف شیراز که حاال نگاهش جایی خارج از پنجره ثابت مانده بود. احساس کردم بهتر است همانجا تمامش کنم. حرفی را که باید و تلنگری که را که شاید الزم بود، زده بودم! بلند شدم و هردویشان را در تفکراتشان تنها گذاشتم و به آرامی داخل اتاقم رفتم. ای کاش هیچ وقت، آن راز نفرت انگیز آشکار نمیشد، ای کاش! برنامه ای برای دوست یابی در اطراف تهران روز مهمانی فرا رسیده بود.
- بعد از گذشت چند روز پر از شلوغی و جنب و جوش باالخره به مهمانی رسیده بودیم. این روزها برنامه ای برای دوست یابی در اطراف کمتر در خانه آفتابی میشد. به مامان گفته بود برنامه هایش را طوری تنظیم میکند که به مراسم برسد، اما برای تدارکات هیچ کمکی نکرده بود. م یدانستم دلش شکسته است. حتی یک بار هم به طعنه منظورش را رسانده و مامان لب گزیده بود.
- برنامه ای برای دوست یابی در اطراف ایرانی روزها کارم شده بود برنامه ای برای دوست یابی در اطراف رایگان زود رفتن به دانشگاه و با عجله برگشتن و تا شب در خانه همراه مامان مشغول آمده سازی شدن. این وسط برنامه ای برای دوست یابی در اطراف تهران هم تمام تالشش را میکرد تا سر از کار ما دربیاورد و مامان هم به نوعی فکرش را منحرف میکرد که نتواند حدس بزند تمام این کارها در اصل برای اوست. هرچند من احساس می کردم از همه چیز باخبر است و خودش را به ندانستن می زند. از بس که آب زیر کاه بود. ساعت سه ظهر بود و مهمانی از ساعت 8 شروع میشد. برنامه ای برای دوست یابی در اطراف شیراز آن روز قرار بود برنامه ای برای دوست یابی در اطراف اطرافی را سرگرم کند و برنامه ای برای دوست یابی در اطراف ایرانی با هم به خانه برگردند. آنقدر خسته شده بودم که نیاز شدیدی به خواب داشتم. ساعتم را روی ساعت 4.30 کوک کردم