گذاشت و حرف لیندا توی سرش اکو شد: -میدونم تو دل و دنیای پروفایل اغاز نو کسی جز تو وجود نداره! اما باید میفهمید! میفهمید چی باعث شده پروفایل اغاز نو آن طور رهایش کند! با شناختی که از پروفایل اغاز نو داشت اهل زور شنیدن نبود اما این بار...نمیدانست واقعا چه اتفاقی افتاده! دفترچه را همراه خودش آورده بود اما جرأت اینکه بازش کند و بخواندش را نداشت! ترسی عجیب توی دلش رخنه کرده بود! انگار باز هم اتفاقی ناخوش آیند پیش رویش بود! یک دلشوره ی شدید که نفس کشیدن را برایش سخت کرده بود! نفهمید چقدر فکر و خیال توی مغزش غوطه ور شدند که خوابش برد! خوابی توام با ترس! انگار توی خواب هم کسی داشت بهش هشدار میداد که مراقب خودش باشد!
عزیزم! پروفایل همسریابی آغاز نو ورود
مراقب پروفایل آغاز سال نو که دوستش دارد! چه زندگی گندی بود؛ توی عالم خواب هم آرامش نداشت! عرق کرده بود و خواب های آشفته ای میدید! کسی داخل آتش گیر کرده بود و فقط اسم او را فریاد میزد! از او میخواست کمکش کند! صاحب صدا آشنا بود اما قیافه اش نامعلوم! هرچه سعی کرد خودش را به آن شخص برساند نشد که نشد! - پروفایل اغاز نو بیدار شو عزیزم! پروفایل همسریابی آغاز نو ورود! نهال بود که سعی داشت بیدارش کند! نیم خیز شد و نفس نفس زنان خیره ی نهالِ نگران شد! - خوبی؟ دستی روی صورتش کشید: -خواب بد دیدم! پاشو برو یه دوش بگیر حالت جا بیاد!
سرش را تکان داد؛ نفسی عمیق کشید و روبه نهال که از کنارش بلند شده بود پرسید: - پروفایل همسریابی آغاز نو ورود رفت شرکت؟ - آره نیم ساعت پیش رفت؛ ببین راستی من دارم میرم خرید چیزی احتیاج نداری؟نه هیچی مرسی. نهال چشمک زد: -پس پاشو تا تو یه دوش بگیری من رفتم و برگشتم. چندتا لوازم بهداشتی احتیاج دارم! پروفایل همسریابی آغاز نو ورود با لبخند چشم هایش را باز و بسته کرد و نهال با گفتن"زود بر می گردم" از پروفایل همسریابی آغاز نو خارج شد.
از پروفایل همسریابی آغاز نو خارج شد
از جا برخاست؛ سعی کرد به خوابش فکر نکند و آرامش خودش را حفظ کند! چند باری پشت سرهم نفس عمیق کشید و سمت چمدانش رفت و با برداشتنِ حوله اش خواست از پروفایل آغاز سال نو خارج بشود که موبایلش زنگ خورد؛ عقب گرد کرد و از داخل کیفش خارج کرد! کد اصفهان بود با شماره ای ناشناس! مردد جواب داد: -بفرمائید؟ صدایی نی آمد! دوباره گفت: -الو؟بفرمائید؟ باز هم سکوت! متعجب تماس را قطع کرد؛ سمت خروجی رفت و از پروفایل همسریابی آغاز نو خارج شد که دوباره موبایلش زنگ خورد؛ همان شماره! - بله؟ سکوت مطلق!
مگه مریضی زنگ میزنی حرف نمیزنی! الو! صدای آهی کوتاه و بوقِ اِشغال! کمی به موبایل توی دستش خیره شد و ناخودآگاه آهی از ته سینش خارج شد! وارد سرویس شد و با ذهنی درگیر یک دوش نیم ساعته گرفت و از حمام خارج شد.