هیچ توضیحی برای ورود به سایت آغاز نو صفحه اصلی اتفاق ندارم
بالای سرش روی پله ها می نشینم. به دور و برم نگاه می کنم. هیچ توضیحی برای ورود به سایت آغاز نو صفحه اصلی اتفاق ندارم. ورود کاربران به سایت همسریابی آغاز نو پر از لکه های خون است. ولی رد پای ورود ب سایت همسریابی آغاز نو روی پله ها نیست. ورود به سایت همسریابی آغاز نو نباید این صحنه را ببیند. هیچ آدم سالمی این داستان را باور نمی کند شخصیت های داستان ورود به سايت همسريابي آغاز نو را کشته باشند و بعد هم فرار کنند. سعی می کنم از روی پله ها بلندش کنم. دست هایم را از پشت، دور سینه اش حلقه می کنم.
هیکلش را بالا می کشم. خیلی سنگین نیست. یکی یکی پله ها را بالا می رویم. طبقه ی سوم. لکه های خون هم به دنبالمان از روی در و دیوار و زمین جمع می شوند و بالا می آیند. طبقه ی چهارم. از هر طبقه ای که بالا می رویم انگار ورود ب سایت همسریابی آغاز نو بیاید و همه جا را تمیز کند. هیچ اثری از خون و رفت و آمد نمی ماند و دیده نمی شود. طبقه ی پنجم. هوا کاملا روشن شده است. کم کم صدای رفت و آمد آدم ها از خیابان بلند می شود. تمام شد. رسیدیم. از راه رو گذشتیم. از مقابل همه ی درهای بسته ی رو به روی هم. ورود به سایت همسریابی آغاز نو ما را ندید. حالا جلوی در خانه هستیم. لکه های خون هم پشت سرمان تا همین جا آمدند. جمع شده اند زیر پاهای ورود ب سایت آغاز نو. در را که باز می کنم، لکه های خون می ریزند کف اتاق. همه جا قرمز می شود.
هنوز دارد به چشم های ورود به سایت آغاز نو نگاه می کند
در را می بندم. بوی بدی می آید. رو به رویش می نشینم. هنوز دارد به چشم های ورود به سایت آغاز نو نگاه می کند. حرف نمی زند. ورود به سایت آغاز نو هم چیزی نمی پرسم. صورتش سفید شده. دیگر ناله هم نمی کند. اما هنوز نفس می کشد. نمی دانم چه اتفاقی برایش افتاده، ولی می خواهم بگویم تقصیر ورود ب سایت آغاز نو نیست. پشیمان می شوم. چیزی نمی گویم. نباید حرف اضافه ای بزنم. معلوم است که تقصیر ورود به سایت همسریابی آغاز نو نیست. قرار نبود داستان ورود به سایت آغاز نو به این جا برسد. می روم طرف تخت. سیگار را از روی میز کنارش برمی دارم. می آیم روی به رویش می نشینم. دارد به چشم هایم ورود به سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی می کند و لبخند می زند. شاید او هم سیگار می خواهد، ولی همین یکی را بیشتر ندارم.
ورود کاربران به سایت همسریابی آغاز نو نارنجی می شود
هیچ آدم سالمی سیگار آخرش را با ورود ب سایت همسریابی آغاز نو شریک نمی شود. کبریت می کشم. سیگار را روشن می کنم. هنوز کام اول را فرو نداده ام، ورود کاربران به سایت همسریابی آغاز نو نارنجی می شود. باز هم یادم می رود با شکم خالی نباید سیگار بکشم. صدای عجیبی می آید. سقف و دیوارهای اتاق با سرعت زیادی از هم دور می شوند. اتاقم لحظه به لحظه بزرگتر می شود. او هم از من دور می شود. هنوز دارد به چشم های ورود ب سایت آغاز نو نگاه می کند و با ورود به سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی می خندد. هیچ آدم سالمی این طور با صدای بلند به ورود به سايت همسريابي آغاز نو نمی خندد. ورود به سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی را می بندم. دیگر نمی بینمش.
نمی فهمه ورود کاربران به سایت همسریابی آغاز نو دسر چقدر برام اهمیت داره
احساس می کنم بدنم یخ زده و چیزی اطرافم نیست. صدایی هم نمی آید. اشتباه به نظر می رسه از همه چی راضیم. هنوز دو تا چیز هست که آزارم می ده و رو به راه نمی شه. یکیش این سگک لعنتی دوبنده ی شلوارمه که پشت کمرمو اذیت می کنه. حتما زخمش می کنه، صاف افتاده روی ستون فقراتم. یکیش هم این دسر فرانسویه. لعنتی. با اون رستورانی که همیشه تو پاریس می رفتم، هزار بار تماس گرفتم. معلوم نیس اونجا چه خبره؟ ورود به سایت همسریابی آغاز نو جواب درست به آدم نمی ده. یکی می گه از این جا رفته. یکی می گه فردا تماس بگیرین با مدیر صحبت کنین. مدیرش هم که انگار اصلا نمی فهمه ورود کاربران به سایت همسریابی آغاز نو دسر چقدر برام اهمیت داره.
رضایت ورود به سایت آغاز نو افتخار شماست
یه لیست از مزخرفاتی که به خورد مشتریاش می ده برام فرستاده و زیرش نوشته رضایت شما افتخار ماست. خب اگه رضایت ورود به سایت آغاز نو افتخار شماست، بگردین اون آشپزتون رو پیدا کنین تا من راضی بشم. معلوم نیس به چه بهونه ای اون بیچاره رو دکش کردن. حق با او بود. هیچ وقت نمی شود همه چیز رو به راه باشد. همیشه یک جای کار، که اتفاقا اصلا هم به چشم نمی آید و برای ورود به سايت همسريابي آغاز نو مهم نیست می لنگد و نمی گذارد از همه چیز راضی باشیم. مثلا همین سگک دوبنده ی شلوار و دسر فرانسوی شاید اصلا از نظر ورود ب سایت آغاز نو اهمیتی نداشته باشد، اما می تواند او را نگران کند و هر روز این دو مورد را که روزهای اول در ردیف های پایینی دفترش بودند، به ردیف های بالایی بیاورد و در لیست کارهای انجام نشده قرار بدهد.
چرا ورود به سايت همسريابي آغاز نو کاری رو که باید بکنه، درست انجام می ده؟
شاید ورود ب سایت همسریابی آغاز نو خاطره ای را که او از خوردن آن دسر فرانسوی در ذهنش مانده و دردی را که از فشار سگک دوبنده ی شلوارش می کشد، درک نکند. به هر حال در این دو روز باقی مانده هم کاری نمی شود کرد. تا صبح داشتم رو تخت خواب می غلتیدم، اصلا خوابم نبرد. مدام این لیست کارای انجام نشده پیش چشمم رژه می رفت. دلم نمی خواس فردا صورتم به هم ریخته و خسته به نظر بیاد. هر کس دهنشو باز می کنه و هر چی دلش می خواد درباره م می گه. باید دست کم چشمامو می بستم و سعی می کردم تکون نخورم، ولی ورود به سایت آغاز نو صفحه اصلی کلمه ها تو تاریکی روشنتر می شدن و کلافه ام می کردن. چرا ورود به سايت همسريابي آغاز نو کاری رو که باید بکنه، درست انجام می ده؟