ورود به سايت همسريابي دوهمدم عزم رفتن کردند
من نگاه از چشمانش گرفتم اما او نه.به راحتی سنگینیه نگاهاش را حس میکردم و دیگر جرات نگاه کردن بهش را نداشتم. بقیهی زمان هم به صحبت گذشت و ساعت از دوازده و نیم شب هم گذشته که ورود به سايت همسريابي دوهمدم عزم رفتن کردند، تا دم در بدرقهیشان کردیم و نوید برخلاف آن زمان که چشم از من برنمیداشت اصلا نگاهم نکرد، فقط با خداحافظی کوتاهی خانه را ترک کرد. در را که بستم ورود به سایت همسریابی دوهمدم جدید گل و جعبه را از روی میز کنار در برداشت و پرسید: -اینارو کی آورده یاس؟
با چشم به سالن اشاره کردم و گفتم: -آقا اردلان, گفتم نبودی اومده بود. ورود به سایت همسریابی دوهمدم آهانی گفت و به سمت سالن رفت و من هم دنبالش، فنجانهای قهوه را جمع کردم و یاسین گل و جعبه را روی عسلی گذاشت و روبه اردلان گفت: -چرا زحمت کشیدی اردلان! سینی به دست به سمت آشپزخانه رفتم و شنیدم که ورود به سایت همسريابي دوهمدم گفت: -چه زحمتی پسر، اینهمه من از راه دور بهت زحمت میدم، این چیزا قابلتو نداره! سینی را همانطور روی سینک گذاشتم و برگشتم تو سالن، کنار ورود به سایت همسریابی دوهمدم جدید نشستم، جعبه را باز کرده بود و ست ساعت و خودکار بود. - بابا اردلان تو دیوانه ای، چرا اینکارو کردی؟ اول متوجه حرف یاسین نشدم، با خودم گفتم فقط ساعت و خودکار سادهاست اما نبود!
ورود به سایت همسریابی دوهمدم با خنده زد
اردلان بلند شد و در حالی که موبایلش را تو دستش میچرخاند گفت: -گفتم که قابلتو نداره، من دیگه میرم شبتون بخیر. همزمان با ورود به سایت همسریابی دوهمدم جدید بلند شدیم من فقط بسلامتی زیر لب زمزمه کردم و یاسین تا دم در باهاش رفت و برگشت. خودکار را برداشتم و یاسین که کنارم نشست گفتم: -این مال من! ورود به سایت همسریابی دوهمدم با خنده زد روی بینیام و گفت: -باشه خانوم کوچولو مال تو، فقط خیلی مواظبش باش! - عه توام یاسین، مواظب چیش باشم خو یه خودکار ساده است دیگه!
ورود به سایت همسریابی دوهمدم جدید دسته گل و ساعت را برداشت و در حالی که سمت اتاقش میرفت گفت: -خیر آبجی خانم خودکار ساده نیست، اولا کلش از طلاست، ثانیا ورود به سایت همسريابي دوهمدم رفیق صمیمی منه، یه جورایی برادرمه هدیه اش برام با ارزشه، خیلی با ارزش! با چشمهایی گرده شده به خودکار تو دستم نگاه کردم، تا حالا خودکار طلا ندیده بودم! - شبت بخیر عزیزم! با صدای ورود به سایت همسریابی دوهمدم به خودم آمدم و بلند شدم، چراغ ها را خاموش کردم و به سمت اتاق ورود به سایت همسریابی دوهمدم جدید رفتم تا مخش را بخورم و جواب سوالهایی را که مغزم را درگیر کرده بود را پیدا بکنم!
وارد ورود به سایت همسریابی دوهمدل شدم
در را بی هوا باز کردم که یاسین که روی تخت نیم خیز شد و با چشمهایی گرد شده پرسید: -چیه؟ چی شده؟ با نیش باز وارد ورود به سایت همسریابی دوهمدل شدم و در حالی که در را میبستم و به سمتش میرفتم گفتم: -هیچی داداشی جونم، فقط چند تا سوال هست که اگه جوابشونو پیدا نکنم خوابم نمیبره! با خنده اشاره کرد بنشینم رو تخت و گفت: -خب فضول خانمِ قشنگ، بفرما سوالاتتونو. روی تخت نشستم و گفتم: -اوم، خب اول اینکه عمو رو از کجا پیدا کردی؟ - دوما چی؟
خودکار را تو دستم چرخاندم و در حالی که ورود به سایت همسریابی دوهمدل را پشت گوشم میفرستادم گفتم: - تو فعلا جواب اولیو بده بعد حالا میرسیم به دومی. ورود به سایت همسریابی دوهمدم جدید کمی خم شد، گونمو محکم کشید که آخم بلند شد و گفت: عمو رو اتفاقی دیدم تو شرکت یکی از دوستام، مثل اینکه میخواد قرداد چندساله ببنندن که لوازم مورد نیاز شرکتو از کارخونه بگیرن، ورود به سايت همسريابي دوهمدم هم بخاطر یه سری مشکلات اومده بود.