البته ورود به سایت همسریابی توران 81 عمرا فکرشم کنه دختری به سرسختی من حتی این چرندیات از ذهنشم عبور کنه! به هرحال پشت هر دختر جدی یه دیوونه پنهونه! اثبات شده. دم در که رسیدیم گفتم: به بچه ها چی بگیم حالا!؟ می گیم من خواستم این دوربین و بخرم به دلارام گفتم بیاد واو! چقدر قانع کننده!! چیز بهتری سراغ داری!؟ من میگم جدا جدا بریم؛ مثلا اصلا همو ندیدیم! خوبه.... اول تو برو.... باشه بانو به محض دیدنم شروع به جیغ حیغ ورود به سایت همسریابی توران 81 کلیک کنید و بین جملاتی که با صدای گوش خراش ادا می کرد چیزایی مثل مردن، مراسم، سرنگونی و هفتم می شنیدم! اگه جلو اینو نگیرم تا مراسم چهلمم پیش میره! با حالت جیغ گفتم: بانو! ساکت! با صدام دست از باز خواست من برداشت و با لحن آرومتری گفت: کجا بودی؟ رفتم هوا بخورم... برفو دوست دارم خوب! برفو دوست داری!!!؟
رفتم پیش قوانین سایت همسریابی توران 81
هوا بخوری؟ ورود به سایت همسریابی توران 81 (جدید) با تو نبود مگه؟ شونه ای بالا انداختمو گفتم: واسه چی باید همراه من باشه؟ اصلا مگه اون کجا رفته که سراغشو ازمن می گیری؟ مشکوک نگام کرد... منو بانو علامتی داشتیم که دوتا ابرومونو مینداختیم بالا و اخم می کردیم... یعنی الان بیخیال شو بعدا بهت می گم! و بیشتر بعلت کنجکاویی بیش اندازه بانو و علاقه خاصش به رسوا کردن درجمع، اختراع شد! الانم همون حرکتو رفتم بانو سریع تغییر موضع داد و گفت: باشه بابا! ببخشید! به خاطر خودت گفتم... برو لباستو عوض کنو بیا.... باشه ای گفتمو همون لباسی قبلی پوشیدم... رفتم پیش قوانین سایت همسریابی توران 81... سحر بهم گفت: دلی! چرا ما ندیدیم تو از در بری بیرون!؟
کجا بودی ورود به سایت همسریابی توران 81 (جدید)؟!
نه تو نه ورود به سایت همسریابی توران 81! د بیا! گل بود و به سبزه نیز آراسته شد! سحر دستشو جلو صورتم تکون داد و گفت: هی دلی! با تواما! به خودم اومدم و گفتم: خوب شما انقدر سرتون با بساط دود و دمتون گرم بود که ندیدید! سحر خنده ای ورود به سایت همسریابی توران 81 کلیک کنید و مشغول حرف زدن درباره ماشین جدید باباش با ورود به سایت همسریابی توران 81 شد... نگام چرخید رو رهامو کیان... داشتن پچ پچ میکردن و نگاه کوتاهو مشکوکی به من انداختن.... غلط نکنم اینا یه فکری پیش خودشون کردن! زنگ خونه به صدا دراومد... از جام بلند شدم. من باز می کنم رفتم در ورودی رو باز کردم... خودش بود. هول گفتم: سلام. خنده ای کرد و درحالی که سرشو تکون می داد گفت: سلام وقتی وارد شد اول از همه اون سحر پرسید: کجا بودی ورود به سایت همسریابی توران 81 (جدید)؟!
ورود به سایت همسریابی توران 81 (جدید)!! هووع! ورود به سایت همسریابی توران 81 اخم کمرنگی ورود به سایت همسریابی توران 81 کلیک کنید و گفت: یکی از دوستام یه کار فوری داشت باهام. منم سریع رفتم. رهام قیافه ای متفکری به خودش گرفت و گفت: والا اگه ما کورم بودیم یه کدومتونو درحال رفتن می دیدیم! بانو سریع گفت: من آرتانو دیدم که داشت با عجله می رفت بیرون! منم برای تغییر بحث گفتم: حالا بیاین یه کاری کنیم... حوصلم سر رفت! کیان: با جرئت یا حقیقت چطورین؟ همه موافقت کردن و گرد نشستیم بطری رو چرخوند... سمت دلسا و سحر افتاد....
خب یه مدت که از ورود به سایت همسریابی توران 81 (جدید) خوشم میومد...
دلسا باید می پرسید. سحر سریع گفت: من همش حقیقتما! ورود به سایت همسریابی توران 81: باشه.... از کدوم پسر دانشگاه بیشتر خوشت میومد؟ چقدر بدم میاد از این سوالای مسخره! انگار بچه ایم هنوز! سحر با ناز خندید و گفت: خب یه مدت که از ورود به سایت همسریابی توران 81 (جدید) خوشم میومد... قوانین سایت همسریابی توران 81 بلند گفتن: اووو چقدر لوس! ورود به سایت همسریابی توران 81 با لبخند دندون نمایی بهم نگا کرد و با ابروش به سحر اشاره زد. نقاب بی تفاوتی به صورتم زدم و شونه ای بالا انداختم؛ یعنی من چیکار کنم! تک خنده ی بلندی کرد که توجه جمع بهش جمع شد! رهام با لحنی که مسخره بازی ازش می بارید گفت: خووب! نظر تو درباره سحر چیه آرتان؟ آرتان چشم غره توپی به رهام رفت و گفت: سحر دختره خوبیه!
ولی به چشم همکلاسی! چهره سحر درهم شد و برای جمع و جور کردن گفت: گفتم خوشم میوومد! یعنی قبلنا که بچه تر بودم! آره جون خودت!! در همین حین زنگ خونه به صدا در اومد. ناهید و سهیل اومدن. ناهید: سلام. سهیل: سلام دوستان. ناهید به محض دیدن من اومد بغلم کرد و گفت: عزیزم دلم تنگ شده بود برات. گونشو بوسیدم و گفتم: منم همین طور خلاصه اوناهم به بازی اضافه شدن و چند دوری بازی کردیم. ورود به سایت همسریابی توران 81 گفت: می خوام یه چیزی بگم قوانین سایت همسریابی توران 81. حواسا رفت پی دلسا. آخر ماه بعد... نفسشو فوت کرد بیرون... عروسیمه! همه باهم گفتن: چییی؟؟!! ورود به سایت همسریابی توران 81 لبخند تلخی زد و گفت: عروسیه منو پسر عمم... گفتم: همونی که از بچگیت قول قراراشو گذاشته بودن؟